مگر در «بیتالمقدس»، ما از نظر تجهیزات نظامی چه برتری ویژهای نسبت به پایان جنگ داشتیم که عدهای کمبود سلاح را بهانه کردند برای ختم جنگ؟
باید دید آقایان چه شرایطی را پیش آوردند که منجر به قصه جام زهر شد. قبل از بیان این شرایط نکتهای را باید به عرض برسانم: در جریان جنگ تحمیلی، عراقیهایی بودند که به نفع ما وارد مبارزه با صدام شدند، یعنی «سپاه بدر» و از سوی دیگر، ایرانیهایی بودند که به نفع صدام وارد جنگ با ما شدند، یعنی «منافقین».
تحرکات منافقین و سپاه بدر در فاصله قبول قطعنامه تا عملیات مرصاد، یک مقدار مشکوک است و از معاملهای پشت پرده خبر میدهد که انشاءالله این هم در آینده روشن خواهد شد. اما چرا من معتقدم آقایان، فضا را برای امام(ره) وارونه جلوه دادند. خوب دقت کنید: چند روز بعد از پذیرش قطعنامه، منافقین ظرف 5 روز آنچه را که ما در مدت 5 سال گرفته بودیم، همه را از ما گرفتند و از طرف اندیمشک آمدند، فکه را گرفتند، مهران و دهلران را گرفتند، جاده اهواز- خرمشهر را گرفتند، در ایلام تا سهراهی حزبالله را گرفتند، نفتشهر را گرفتند، حاج عمران را گرفتند و... یعنی هرچه در طول 5 سال رشته بودیم، در عرض 5 روز پنبه کردند اما مگر قرار نبود ما تا 5 سال پیروزی نداشته باشیم و مگر مردم خسته نشده بودند و مگر اقتصادمان ضعیف نشده بود و مگر جبههها تهی از نیرو نشده بودند پس چرا از همین اهواز،جوانانی با ظاهرهای مختلف و نه فقط بچه بسیجیها آمدند جبهه؟ پس چرا همین که دوباره شهرهای ما اشغال شد، دوباره مردم جبههها را پر کردند؟ ... و چرا امام گفت: من اگر میدانستم مردم هنوز برای دفاع از اسلام آماده جاننثاری هستند، هرگز قطعنامه را نمیپذیرفتم؟ حضور ملت در جبههها آنچنان عالی بود که مردم ظرف چند روز دوباره عراق را به پشت مرز خودش برگرداندند.
بعد از قعطنامه، تقریبا عراق مثل اول جنگ، نواحی مرزی ما را تصرف کرد. عجیب است؛ ما زمانی که به زعم حضرات هم امکانات داشتیم؛ هم پول و هم نیروی پای کار، 5 سال طول کشید تا دشمن را از این مرز بیرون کنیم اما در مرصاد که ما باز به زعم این آقایان هیچ کدام اینها را نداشتیم در عرض چند روز دشمن را فراری دادیم.
اینجا معلوم میشود که این آقایان همیشه خستگی، بریدگی و بحرانی بودن شرایط خود را به مردم نسبت میدهند.
جناب تاجیک! این روزها سالگرد عملیات کربلای5 است. این عملیات 19دی 65 شروع شد. تا چند روز ادامه داشت؟
نزدیک 35 روز.
چرا «کربلای 5» این همه برای بچههای جنگ، عزیز و دوستداشتنی است؟ من هنوز به یاد دارم که روی در و دیوار همین تهران که متاسفانه شهرداری همهاش را جمع کرد، به کرات نوشته بودند: «بسیجی!
کربلای 5 یادت نره؟»
ما در 8 سال جنگ تقریبا سالی یک عملیات بزرگ انجام میدادیم، از والفجر 4 تا خیبر، 4 ماه شد، از خیبر تا بدر شد یک سال، از بدر تا والفجر 8 شد یک سال و از والفجر 8 تا کربلای 4 هم شد یک سال اما از کربلای4 تا کربلای 5 شد 15 روز. بصره بعد از بغداد مهمترین شهر عراق است بویژه از نظر اقتصادی. بصره، 4 بندر دارد: امالقصر، ابوالخصیب، فاو و بندر بصره. در اروندرود 3تا از بندرهای بصره عملا از کار افتاده بود چون در خط مقدم ما بود و فقط مانده بود امالقصر. البته تجهیزات نظامی اهدایی دیگر کشورها به عراق عمدتاً از بندر عقبه اردن وارد عراق میشد. حالا اگر ما مناسبت زده هم نباشیم و فقط نخواهیم درباره کربلای5 صحبت کنیم من معتقدم عملیات والفجر 8 در تاریخ جنگهای بشر، نه کمنظیر که بینظیر است.
این بینظیر بودن والفجر 8، یک بخشاش به خاطر جغرافیای منطقه فاو و رودخانه اروند نیست؟
اصلا همهاش بحث جغرافیای منطقه است. آن طور که به ما گفته بودند اغلب فرماندهان عالیرتبه عراق در فاو خدمت میکردند، چرا که خیالشان راحت بود و یک مانع طبیعی به نام اروند جلوی ایران وجود داشت. اروندرود با تلاقی دجله و فرات در منطقه القرنه عراق شروع میشود. القرنه شهری است پایین جزایر مجنون. اروند از اینجا شروع میشود تا شمال خرمشهر ما و در خرمشهر، آب کارون هم به این رودخانه ریخته میشود و از دهانه خورعبدالله به خلیج فارس میریزد. اروند 125 کیلومتر طول و تا 50 متر عمق دارد که البته در جاهای مختلف کم و زیاد میشود.
تقسیمات مرزی در اروندرود خط تالوگ است. خط تالوگ عمیقترین بستر رودخانه است که قابل کشتیرانی باشد و فرقی نمیکند که این خط، طرف ساحل ما باشد یا طرف ،ساحل عراق. ما در رودخانههای مرزی 2 نوع تقسیمبندی داریم؛ یا خط وسط یا خط تالوگ. ویژگی منحصر به فرد والفجر 8 منوط به جغرافیای خاص رودخانه اروند است که سرعت عادی آب در آن 75کیلومتر است و در شبانهروز 2بار بشدت جزر و مد در اروند رخ میدهد. عرض این رودخانه از 250متر در همان القرنه شروع میشود و تا دهانه خور عبدالله به 2هزار متر هم میرسد.
2هزار متر؟!
بله، مثل «جاجرود» نیست که شما پاچه شلوارت را بالا بزنی و بروی آنطرف رودخانه قلیان بکشی. شوخی نیست. عرض این رودخانه 2کیلومتر است. حالا معجزاتی که در والفجر 8 اتفاق افتاد، بماند. یک نفر به نام «ستار ناصر»، معاون گردان 111 تیپ 44 عراق میگوید: یک روز من خواب بودم. دیدم سربازم آمد من را صدا زد که یاسیدی! بلند شو، یک هیأت عالیرتبه نظامی از مصر و یمن آمدهاند. بلند شدیم، دیدم «محمدسعید فوضی» و «احمد یمانی» آمدهاند که از سرلشکرهای عالیرتبه ارتش مصر و یمن هستند. همراه این 2 نفر «محمد جواد ذوالنوع»، فرمانده استخبارات ارتش عراق، «اسماعیل تابعالنعینی» و «هشام صبافخری» که از فرماندهان مطرح عراق هستند، آمدند از این خط دیدن کنند. فوضی و یمانی زمانی که برای بازدید از این خط میآیند و اروند را میبینند و همچنین موانعی را که بعثیها کار گذاشته بودند، به فرماندهان عراقی میگویند: ایران که سهل است اگر مدرنترین ارتشهای کلاسیک دنیا هم بیایند اروند، قادر به عبور از آن نیستند. شما تخت استراحت کنید! بعد این مثال را میزنند که این خط شما به مراتب از «خط بالریو» اسرائیلیها در صحرای سینا محکمتر است. در اروند یک مانع خود رودخانه بود که اصلا عراقی هم که نبودند رد شدن نیروها از اروند باز هم محال به نظر میرسید. مانع دوم نحوه استقرار عراقیها بود؛ به گونهای که بچهها در صورت ورود به اروند، اگر درون آب میرفتند که خفه میشدند و اگر لحظهای سرشان را بیرون میآوردند، عراقیها میزدند. در چنین شرایطی بود که بچهها از عرض اروند رد شدند و اگر نبود دستگیری خانم فاطمه زهرا (س)، ما یک متر عرض اروند را هم نمیتوانستیم رد کنیم. آن هم در بهمن و فصل سرد سال. درباره والفجر 8 باید هزاران ساعت سخن گفت تا ذرهای از حق مطلب ادا شود. حالا برویم سراغ کربلای پنج که...
بحث اصلی ما کربلای5 است اما با این چیزهایی که از والفجر 8 گفتید،حیفم میآید که از اروند بدون یک خاطره رد شویم.
من قبلش این جمله را بگویم که بچههای این ملت از رودخانه اروند رد شدند و سربلند بیرون آمدند اما برخی از خواص ما در فتنه اخیر غرق شدند و در سیمخاردار بیبصیرتی گیر کردند و نتوانستند از موانع دنیا عبور کنند و اما خاطره، چهجوریاش را میخواهی؟
معمولیاش را بگو.
مرحله سوم عملیات بود. میخواستیم از طرف «سهراه سلیمانخاطر» حرکت کنیم و سر پل امالقصر را بگیریم که تا 500 متری پل میرسیدیم ولی عقبنشینی شد؛ داستان دارد. آتش از زمین و زمان روی سرمان میبارید. مثل باران بهاری آتش میبارید. در آن بحبوحه، مهمترین کاری که به ذهن من رسید روحیه دادن به بچهها بود. من در مسیر پل امالقصر دیدم یکی از بچههای مداح به نام «مهدی هدایتی» که بچه دولاب بود، خدا رحمتش کند، به من گفت: سعید! جوک بلدی؟ گفتم: آره. گفت: بگو. من هم یک جوک نسبتا بدی گفتم! حالا ما در حین دویدن بودیم و هر آن ممکن بود تیری، گلولهای، چیزی به آدم بخورد. یادش به خیر! این صحنه را جزء به جزء در خاطر دارم. یکهو دیدم که این مهدی هدایتی ایستاد و شروع کرد به خندیدن و با دستش شکمش را گرفت که از خنده غش نکند. مهدی که ایستاد، من حدود چند متر از مهدی فاصله گرفتم. در همین حین 2 تا تیر گرینوف آمد در ستون و یکی خورد به ساق پای یکی از پدران شهدا به نام «حاج آقا کاشیپزها» و تیر بعدی هم خورد شقیقه مهدی و دقیقا افتاد روی حاج آقا کاشیپزها و خون شقیقهاش داشت مثل فواره میپاشید. من دیدم حاج آقا درد خودش را فراموش کرده و مدام دارد مهدی را صدا میزند. از این تیپ خاطرهها زیاد است. مثلا همین
«محمد طاهری» مداح در گردان ما بود. من یک شیپور داشتم، از این پلاستیکیها. با این صدای خروس درمیآورم. محمد طاهری یک مسؤولی داشت به نام «یحیی لواسانی» که از آن فرماندههای مشتی بود. خیلی هم چاق و چله بود. من صبح زود توی پایگاه سوم موشکی عراق، یک جا قایم شدم و با این شیپور صدای خروس درآوردم. یحیی به محمد گفت: پاشو خروس، پیدایش کن، ناهار یک دلی از عزا دربیاوریم. محمد گفت: خروس اینجا چه کار میکند؟ یحیی گفت: نمیدانم ولی صدای خروس دارد میآید. حالا من قایم شده بودم پشت گونی. بعد که فهمیدند صدای خروس از طرف گونی است، یحیی از این طرف آمد، محمد از آن طرف، بعد که فهمیدند من سر کارشان گذاشتم، تا 2 ساعت دنبالم کردند!
و عملیات کربلای 5.
من خودم همان طور که شما گفتید بعد از جنگ زیاد در و دیوار میدیدم که این شعار را نوشتهاند: «بسیجی! کربلای 5 را فراموش نکن» اما همه این شعارها زمان کرباسچی حذف شد. در همین تهران خیابان شهید تندگویان، قبلش یک «وزیر بسیجی» داشت. اینها بسیجیاش را حذف کردند. اینقدر اینها از بسیج میترسند. مگر تندگویان، بسیجی نبود. تندگویان در اسارت، 11 سال تمام خورشید را ندید. این را مهندس یحیوی میگفت. اگر تندگویان، وزیر بسیجی نبود که مثل این وزرای فراری خاتمی، بند را آب میداد. بله، کربلای 5 هم اگر ماندگار شده محصول همت بچههای بسیج است. کربلای 5 یکی از مهمترین و در عین حال پیچیدهترین عملیاتهای ما بود. در کربلای 5 ما در زمینی عملیات کردیم که 85 درصد صلح بود. یکی از ویژگیهای کربلای 5 این است که دفعتا رخ داد. ما مثلا برای «والفجر 8» 6 ماه تمام فقط اطلاعات عملیات و بچههای غواص حدود 750بار رفتند آن طرف اروند، آمدند این طرف اروند و منطقه را شناسایی کردند. اما کربلای 5 مگر چند روز با کربلای 4 فاصله داشت؟ آیا فرصتی بود که دکل دیدهبانی بزنیم؟ آیا وقتی برای باز کردن معبر بود؟ آیا خطوط دشمن شناسایی شد؟ آیا زمان بود که نقاط ضعف دشمن را شناسایی کنیم؟ و این عملیات از نظر سیاسی هم بسیار مهم بود و در مقطعی رخ داد که ما شاهد جنگ نفتکشها بودیم. در کربلای 5، 85 درصد زمین را صلح کرده بودند. 270 ردیف موانع داشت. مثل سیمخاردارهای حلقوی، فرشی، مثل تلههای انفجاری، مثل خورشیدهای طرح اسرائیلی.
با این حساب اصلا راه رفتن در زمین عملیات کربلای5 امر دور از ذهنی بود، چه برسد به جنگیدن با دشمن.
و در همین زمین بچهها با رمز یا زهرا(س) بیشتر از 30 روز شبانه روز جنگیدند. در کربلای 5 هم سیمخاردارها مسلح به مین بود و بعثیها آب دریاچه پرورش ماهی را تنظیم کرده بودند که تا زیر زانو باشد و نه غواص بتواند شنا کند، نه قایق بتواند در این آب مانور دهد و نه نفر توانایی عبور داشته باشد. شهید سعید سلیمانی به خود من گفت که امام وقتی نقشه را برایش برده بودند، انگشتان مبارکش را گذاشت روی شلمچه و گفت: باید در این منطقه عملیات شود. بعضی از فرماندهان اول مخالفت کردند بعد که پذیرفتند گمانشان این بود که امام حالا چند ماه فرصت میدهد اما حضرت روحالله گفت ظرف یک هفته عملیات کنید. فرماندهان نظامی 15 روز از امام وقت میگیرند. کوتاهترین عملیات ما در جنگ، کربلای 4 بود که 3دی 65 شروع و 5 دی تمام شد. 2 هفته بعد کربلای 5 آغاز شد. جالب اینجاست که ما «تیپ قمر بنیهاشم» و «لشکر 5 نصر» را به عنوان تله فرستادیم جلوتا بعثیها مشغول اینها شوند و ما از نواحی دیگر جلو برویم.
برای کربلای 4، یک سال وقت برنامهریزی بود اما 2 روزه شکست خورد ولی کربلای 5 با 2 هفته به پیروزی رسید. چرا؟
حضرت علی(ع) میفرماید: غرور مایه شکست است. من روی عملیات کربلای 4 خیلی کار کردم ولی مهمترین دلیل شکست در این عملیات، مغرور شدن بچهها بعد از والفجر 8 در بهمن سال 64 بود و امثال ما در دلمان میگفتیم ما که از اروند رد شدیم، پس حتما از پس عراق در کربلای 4 هم برخواهیم آمد. «وفیق السامرایی» میگوید: ما در طول جنگ برای اولینبار نیروهایمان را شبانه گسیل کردیم به نخلستانهای حاشیه اروند. دشمن به این نتیجه رسیده بود که رزمنده برای عملیات به نخستین چیزی که نیاز دارد مهمات انفرادی است. مثلا کلاش به دست نیاز به تفنگ کلاشینکف دارد. تیربارچی نیاز به گرینوف دارد. آرپیچیزن نیاز به گلوله آرپیجی دارد. سنگینترین سلاحهای آفندی ما همینهاست. دوشکا و خمپاره بعدا میآید. توپ و تانک هم در مرحله بعدی است. عراقیها آمدند کل خطوط کربلای 4 در حاشیه اروند را از سلاح انفرادی و سبک خالی کردند.
چگونه؟
از قبل آماده کرده بود خودش را و با جاسازی نیروها در اطراف اروند، با تانک، قایق میزد و حتی با تانک، نفر میزد. با گلوله مستقیم تانک، میزد به بچهها. جنگ تن با تانک در کربلای 4 رخ داد. لذا 8 گردان ما که توانستند از آب عبور کنند، خیلی زود گیر بعثیها افتادند و قلع و قمع شدند و عملیات شکست خورد. ما البته میدانستیم که عملیات لو رفته. من خودم ساعت 6 بعد از ظهر که هوا دیگر تاریک شده بود دیدم عراق منور خوشهای زده است. من یکی از دوستانم «راسخ» را صدا کردم و گفتم: عملیات لو رفته. راسخ گفت:چرت و پرت نگو و الکی روحیه بچهها را ضعیف نکن، بعد یک پسگردنی هم زد به ما. من منورهای خوشهای را نشانش دادم. منورهای خوشهای نمایانگر لو رفتن عملیات بود. با هلیکوپتر میریختند و 25 دقیقهای این منورها میسوخت و شب را، درست مثل روز روشن میکرد و شما میتوانستید یک سوزن را نخ بکنید. همانشب دستور دادند که با چراغ روشن به خط بروید و تمام ماشینها با چراغ روشن رفتند خط و چه بهرهبرداری از این تاکتیک کردند، خدا میداند.
حالا چرا با چراغ روشن؟
من نمیدانم.
چه کسی این دستور را داد؟
بگذریم؛ تاریخ روشن خواهد کرد. من نمیدانم چه اصراری بود عملیاتی که لو رفته بود حتماً انجام شود و چرا در خطی که لو رفته، دستور دادند با چراغ روشن حرکت شود. در کربلای 4 بهخاطر همین اشتباهات، عقبه 8 گردانی که تا جاده الاماره- بصره جلو رفتند، بسته شد. خود فاو، 3تا جاده داشت: امالقصر، بصره و البهار، بچهها تا جاده البهار ـ بصره جلو رفتند.
مگر برای کربلای 4 شناسایی صورت نگرفته بود؟
بله.
پس چرا متوجه نیروهای عراقیای که داخل نخلستانها بودند نشدیم؟
عراقیها در میان نخلستانها استتار کرده بودند و حتی عکس هوایی هم آنها را نشان نمیداد و مشکوک بود.
اما عملیات «والفجر مقدماتی» در فکه هم لو رفت ولی انجام شد. جناب تاجیک! شاید ناگزیر بودیم از انجام کربلای 4.
این ناچار بودن را من برای والفجر مقدماتی قبول دارم. درباره کربلای 4 اما اصلاً نمیپذیرم که ما ناگزیر بودیم. خیلی راحت میشد عملیات را به تعویق انداخت و کربلای 4 را در کربلای 5 حل کرد. در سال 61 رئیسجمهور فرانسه والری ژیسکاردستن، الکساندر کنت دومارانش وزیر اطلاعاتش را فرستاد بغداد تا با عدنان خیرالله درباره راههای اهدای یک بمب اتم به عراق مذاکره کنند و قرار بود در سال 61 با زدن یک بمب اتم به یکی از زمینهای اطراف مرز غائله جنگ را به نفع خود تمام کنند. این دومارانش همان است که موجب ربوده شدن امام موسی صدر در لیبی شد و جالب است بدانید همین فرد در عملیات دلتا در صحرای طبس قصد ربودن امام (ره) را هم داشت. نیروهای آمریکایی در این عملیات معروف بودند به «پنجه عقاب» تحت فرماندهی چارلی بکویز. حالا از بحث منحرف نشویم. من در عملیات کربلای 5 و والفجر 8 به خاطر شدت حجم آتش برخورد گلوله با همدیگر را دیدم. بیتالمقدس هم میگویند برخورد گلولهها با یکدیگر بوده که من در بیتالمقدس نبودم. در همین عملیات به حدی شرایط برای عراقیها سخت شد که شایعه کردند شخص صدام آمده و دارد عملیات را رهبری میکند. که این به نظر من دروغ است، خود صدام وجود نمی کرد به خط کربلای 5 بیاید. فرمانده عراق در کربلای 5 شخصی به نام میخائیل رمضان بود. میخائیل رمضان کتابی دارد به نام «شبیه صدام» که در این کتاب زوایایی از زندگی صدام برملا میشود. میخائیل رمضان به قدری شبیه صدام بود که انگار خلاف ادب است یک پشگل را از وسط 2نیم کرده باشند. عراقیها از کربلای 5 و همچنین والفجر 8 به عنوان کابوس یاد میکردند و هر کسی را میخواستند تنبیه کنند یا میفرستادند اروند یا شملچه. در کربلای 5 ما از نظر زمان محدودیت داشتیم و از نظر مکان بشدت در مخمصه بودیم.
اصولا هدف از عملیات کربلای 5 چه بود؟
رسیدن به شرق بصره و اگر شد شهر بصره یعنی ما تا کانالهای زوجی برویم. میدانید که عراق تقریبا همه نیروهایش را گسیل داد به این منطقه تا از بصره با تمام قوا دفاع کند. از نظر عراق، بصره اهمیت استراتژیکی در حد خرمشهر برای ایران داشت. صدام یک بار قبل از بیت المقدس بلوف زد که اگر ایران خرمشهر را بتواند از ما بگیرد، من کلید بصره را دو دستی تقدیم ایران میکنم. پس بصره برای عراق شهری حیاتی بود که به 4 بندر منتهی میشود. ما در کربلای 5 تا 8 کیلومتری شهر بصره رفتیم. گردان ما تا کانالهای زوجی رفت که البته آنجا کار گره خورد و ناچار شدیم عقبنشینی کنیم. من با همین چشمهای خودم کارخانه پتروشیمی بصره را دیدم و در شب، چراغهای شهر بصره روشن بود. هدف حداکثری ما در کربلای 5 ورود به دروازههای شهر بصره بود که اگر برخی آقایان اجازه میدادند رسیدن به این مهم کاری بود که از عهده این بچهها برمیآمد مثلا میان ما و لشکر سیدالشهدا اگر یک الحاقی صورت میگرفت اتفاقات شیرینتری هم در کربلای 5 میافتاد.
سرانجام کربلای 5 چه شد؟
عراقیها چون از نبرد روی زمین با بچههای ما عاجز بودند جنگ را به ورطه نامردی کشیدند و از یک طرف به جنگ نفتکشها دامن زدند و از طرف دیگر شهرهای ما را موشکباران کردند. البته بچههای ما در جنگ در این وادی هم کم نیاوردند و «کشتی بریجتون» را زدند.
ماجرای این کشتی بریجتون چیست؟
آمریکاییها ادعا کرده بودند خلیج فارس تحت سیطره ماست. امام ولی گفته بود که اجازه ندهید کشتیهای آمریکایی از تنگه هرمز رد شوند و اگر آمدند بزنید اما برخیها به حرف امام گوش نکردند و معتقد بودند که نظر امام از منظر نظامی، کارشناسانه نیست. تا اینکه چند سال پیش یکی از ژنرالهای آمریکایی در خاطرات خود گفته بود که ما بنا داشتیم اگر ایرانیها همان روزهای اول حضور ما یکی از کشتیهای ما را بزنند ما از تنگه هرمز عقبنشینی کنیم. در آن زمان آمریکاییها اگر اشتباه نکنم حدود 1250 تا خبرنگار آوردند روی یکی از ناوهای مهمشان مستقر کردند. یک ناو از عقب، 2 تا ناو از 2طرف، این کشتی نفتکش از جلو، اینها را اسکورت میکردند. اینجا باز هم لطف خدا و کمک حضرت حق شامل حال ما میشود و مینهایی که بچهها در مسیر حرکت این کشتی کار گذاشته بودند موثر میشود و دماغه کشتی بریجتون به مین میخورد و منفجر میشود و نفتکش هم آتش میگیرد و همان خبرنگارانی که آمده بودند هیبت آمریکا را نشان دهند، ناخواسته ابهت ایران را مخابره کردند. در همین حوادث اخیر هم خبرنگاران زیاد میآمدند تا بلکه خبر فروپاشی نظام را مخابره کنند اما مجبور شدند از 9دی گزارش رد کنند.
منبع ما :
http://www.598.ir/view.aspx?Id=1083