خاطرات شهید شوشتری از فرزند رهبر انقلاب
من به دوستانم پنهانی گفته بودم که عینک آقا مجتبی را درست نکنید تا بچهها بروند و اینها عقب بمانند، اما ...
سایت شفاف نوشت :
شهید شوشتری که از فرماندهان بزرگ دوران دفاع مقدس بودند پیشتر خاطراتی را از حضور فرزندان مقامات ارشد نظام در جبهه های دفاع مقدس منتشر کردند که بخشی از آنها در سال 86 در یکی از رسانه ها منتشر شده بود . متن این خاطرات بدین شرح است :
فرزندان آقا به دفعات در جبهه نبرد حاضر شدند و در عملیاتهای مختلف شرکت کردند؛ مثلا یک شب در عملیات «بیتالمقدس 3» بود که دیدیم «آقا سید مجتبی» با پسر آقای هاشمی رفسنجانی، آن جا ظاهر شدند.
آقا سید مجتبی ناراحت بود، گفتم: چه شده؟ اشاره به عینکش کرد و گفت: این لامذهب شکسته، گفتم: این که ناراحتی نداره، گفت: آخه از عملیات عقب میمانم و هی باید به این مشغول بشم. این عملیات خیلی پیچیده بود و احتمال اسارت بعضی از نیروها میرفت لذا بچههایی شرکت کرده بودند که پیش گام تر از همه بودند.
من در این فکر بودم که فرزند آقا و نیز فرزند آقای هاشمی را از عملیات خط شکنی دور نگه دارم، آنها هم اصرار داشتند که باید شرکت کنند، البته آنها از این که من میخواهم آنها را دور نگه دارم بی خبر بودند. من به دوستانم پنهانی گفته بودم که عینک آقا مجتبی را درست نکنید تا بچهها بروند و اینها عقب بمانند، اما در هنگامی که من مشغول صحبت با بی سیم و انجام کارهای دیگر بودم، ایشان عینک را گرفته بودند و با یک سنجاق موقتاً درست کرده بود و با فرزند آقای هاشمی راه افتادند به طرف خط، من هر چه کردم نتوانستم آنها را نگه دارم و رفتند.
بعد با فرمانده لشگرشان تماس گرفتم و گفتم: اینها دارند میآیند مواظب باش که در خط شکنی شرکت نکنند.
روز بعد که به منطقه رفتم، دیدم اینها روی ارتفاعات «قَشَن» جایی که در نوک نقطه دفاعی قرار داشت و در محلی که واقعا هم تخلیه مجروح از آن جا سخت بود و هم رساندن مهمات و آذوقه خیلی مشکل بود، قرار گرفته اند. من با برادرمان فضلی صحبت کردم و گفتم: آقای فضلی، این دو نفر به جای خطرناکی رفتهاند شهادتشان مشکلی نیست، اگر اسیر شوند از نظر تبلیغاتی برایمان خیلی گران تمام میشود، ایشان گفت: من دیشب به آنها گفتم ولی داوطلبانه رفتهاند.
نمونه دیگر در عملیات «مرصاد» بود که من بهترین و دقیقترین اطلاعات را از اینها گرفتم. یک روز با تعداد زیادی از بچههای بسیجی، برای جمع کردن اطلاعات، داخل سنگر گرد هم حلقه زده بودیم، سنگر شلوغ بود، من اول نمی خواستم این دو نفر شناخته شوند ولی خود به خود مشخص شدند.
در آن جا این دو آقازاده چنان با شور و شعف کار میکردند و چنان داوطلبانه آماده خط شکنی میشدند که روحیه افرادی که آنجا بودند چند برابر میشد. من خودم از بچههای بسیجی و کسانی که در اطراف ما نشسته بودند شنیدم که میگفتند ما فکر میکردیم فقط ما هستیم ولی وقتی میبینیم پسر رئیسجمهور و دیگر مقامهای بالای مملکت این چنین خود را آماده نبرد میکنند، روحیه میگیریم و قدر نظام اسلامی و مسئولان آن را بهتر میدانیم.
شهید شوشتری که از فرماندهان بزرگ دوران دفاع مقدس بودند پیشتر خاطراتی را از حضور فرزندان مقامات ارشد نظام در جبهه های دفاع مقدس منتشر کردند که بخشی از آنها در سال 86 در یکی از رسانه ها منتشر شده بود . متن این خاطرات بدین شرح است :
فرزندان آقا به دفعات در جبهه نبرد حاضر شدند و در عملیاتهای مختلف شرکت کردند؛ مثلا یک شب در عملیات «بیتالمقدس 3» بود که دیدیم «آقا سید مجتبی» با پسر آقای هاشمی رفسنجانی، آن جا ظاهر شدند.
آقا سید مجتبی ناراحت بود، گفتم: چه شده؟ اشاره به عینکش کرد و گفت: این لامذهب شکسته، گفتم: این که ناراحتی نداره، گفت: آخه از عملیات عقب میمانم و هی باید به این مشغول بشم. این عملیات خیلی پیچیده بود و احتمال اسارت بعضی از نیروها میرفت لذا بچههایی شرکت کرده بودند که پیش گام تر از همه بودند.
من در این فکر بودم که فرزند آقا و نیز فرزند آقای هاشمی را از عملیات خط شکنی دور نگه دارم، آنها هم اصرار داشتند که باید شرکت کنند، البته آنها از این که من میخواهم آنها را دور نگه دارم بی خبر بودند. من به دوستانم پنهانی گفته بودم که عینک آقا مجتبی را درست نکنید تا بچهها بروند و اینها عقب بمانند، اما در هنگامی که من مشغول صحبت با بی سیم و انجام کارهای دیگر بودم، ایشان عینک را گرفته بودند و با یک سنجاق موقتاً درست کرده بود و با فرزند آقای هاشمی راه افتادند به طرف خط، من هر چه کردم نتوانستم آنها را نگه دارم و رفتند.
بعد با فرمانده لشگرشان تماس گرفتم و گفتم: اینها دارند میآیند مواظب باش که در خط شکنی شرکت نکنند.
روز بعد که به منطقه رفتم، دیدم اینها روی ارتفاعات «قَشَن» جایی که در نوک نقطه دفاعی قرار داشت و در محلی که واقعا هم تخلیه مجروح از آن جا سخت بود و هم رساندن مهمات و آذوقه خیلی مشکل بود، قرار گرفته اند. من با برادرمان فضلی صحبت کردم و گفتم: آقای فضلی، این دو نفر به جای خطرناکی رفتهاند شهادتشان مشکلی نیست، اگر اسیر شوند از نظر تبلیغاتی برایمان خیلی گران تمام میشود، ایشان گفت: من دیشب به آنها گفتم ولی داوطلبانه رفتهاند.
نمونه دیگر در عملیات «مرصاد» بود که من بهترین و دقیقترین اطلاعات را از اینها گرفتم. یک روز با تعداد زیادی از بچههای بسیجی، برای جمع کردن اطلاعات، داخل سنگر گرد هم حلقه زده بودیم، سنگر شلوغ بود، من اول نمی خواستم این دو نفر شناخته شوند ولی خود به خود مشخص شدند.
در آن جا این دو آقازاده چنان با شور و شعف کار میکردند و چنان داوطلبانه آماده خط شکنی میشدند که روحیه افرادی که آنجا بودند چند برابر میشد. من خودم از بچههای بسیجی و کسانی که در اطراف ما نشسته بودند شنیدم که میگفتند ما فکر میکردیم فقط ما هستیم ولی وقتی میبینیم پسر رئیسجمهور و دیگر مقامهای بالای مملکت این چنین خود را آماده نبرد میکنند، روحیه میگیریم و قدر نظام اسلامی و مسئولان آن را بهتر میدانیم.
منبع : tabnak.ir
نوشته شده توسط گروه خبری روز در دوشنبه 88/7/27 و ساعت 2:32 عصر | نظرات دیگران()