بازجویی صمیمانه عادل فردوسیپور
علی دایی این توهم را دارد که همه دشمنش هستند مگر آنکه خلافش ثابت شود(!)... یک دهه قبل انتقاد از پروین و حجازی جرم محسوب میشد، آنها خود را قدیس میپنداشتند اما در این برنامه هر کس مورد نقد قرار گرفت
این نقطه ضعف من است که درباره نسل اول و حتی نسل دوم اطلاعات کافی ندارم... واقعا فقر کارشناس فوتبال داریم... اگر سهراب سپهری زنده بود، میتوانست در 90 به عنوان یک کارشناس حاضر باشد.
اتفاق نو ، در آستانه سال نو هجری شمسی، چهرهها به سوژههایی برای گفت و گوهای بلند و جذاب به همین مناسب تبدیل میشوند و هرچه چهره جذاب تر باشد، این مصاحبه میتواند ستونهای بیشتری را به خود اختصاص دهد؛ همچون گفت و گو با عادل فردوسی پور توانمندترین و تاثیرگذارترین مجری ورزشی صدا و سیما.
گفت و گو با فردوسی پور که نیوزویک او را جزو بیست چهره بانفوذ ایران قلمداد کرد، حتی اگر مربوط به گذشته باشد و مدتهای مدیدی قبل گرفته شده باشد اما بوی کهنگی نمیگیرد و این شاید به ابعاد شخصیتی و توجه ویژه مردم به این مجری و برنامه گردان مسلط بازگردد که توانسته مخاطبانش را راضی نگه دارد و علی رغم فشارهای سنگین وارده برای حذفش همچنان برنامه اش میان برنامههای ورزشی تاریخ رسانه ملی رکورددار باشد و دیگر مدعیان در مقابل 90 حرفی برای گفتن نداشته باشند. در ویژه نامه نوروزی تماشاگر گفت و گویی خاص و طولانی با فردوسی پور که کمتر تن به چنین سبک مصاحبههایی میدهد، منتشر شده که بسیاری از ناگفتههای دوران حضور وی را در این عرصه و دیدگاهش را به همراه دارد که جذابیت مطالعهاش را تا انتها حفظ میکند.
برای خیلیها جالب است بدانن این اسم «عادل» از کجا آمده. میگویند در رابطه بین روانشناسی اسمها و شخصیتهای صاحبشان یک حکمتی است، لابد!
راستش نمیدانم. این را باید از پدر و مادرم بپرسید که چنین اسمی را برایم انتخاب کردند. راجع به ارتباط این اسم با روانشناسی اسمها و شخصیتها هم تا به حال به طور جدی فکر نکرده بودم. امیدوارم در کارم بتوانم «عادل» باشم. مطمئن باشید تمام تلاشم را در این راستا به کار خواهم بست.
تو را خدا از این جملههای کلیشهای به کار نبر!
به خدا غیر از این بلد نیستم! حتما سؤالهای دیگر را غیرکلیشهای جواب خواهم داد.
بیا یک گریزی به کودکی بزنیم. نوستالژی عادل چیست؟ هیچوقت مثلا مثانه یک گاو را پر از پارچههای کهنه کردهای که باهاش بازی کنی؟ کوچههای کودکی را میگویم.
کارهای عجیب و غریب زیاد میکردم. با خودکارهایم دروازه درست میکردم و با یک تیله لیگ منظمی برگزار میکردم. تمام تیمهای بزرگ در آن لیگ حضور داشتند و بازیکنان، خودکارها بودند و توپ هم تیله بود. از همان موقع ده، یازده سالگی کاری میکردم «لیورپول» همیشه قهرمان شود و اینجوری بود که طرفدار لیورپول شدم. کلا بچه آرامی بودم و آنطور که میگویند خیلی آزارم به کسی نمیرسید.
چقدر سینمایی! من عاشق تیله بودم. خب، داشتی میگفتی ... نوجوانی و جوانی را به یاد آور.
در دوران نوجوانی در عین اینکه بچه درسخوانی بودم، عشق و علاقهام به فوتبال بیشتر و بیشتر شد. تمام امید و آرزویم مجله «دنیای ورزش» یا «کیهان ورزشی» بود که هر هفته برای به دست آوردنش کلی تلاش میکردم. با توجه به اینکه در خانوادهای کاملا غیرفوتبالی بزرگ شدم، هضم این قضایا برای والدینم کمی دشوار بود. چند بار با التماسهای زیاد، استادیوم رفتن را با پدرم تجربه کردم ولی به هر حال نکته عجیب، علاقه بی حد و حصر من به فوتبال بود در خانوادهای که اصلا فوتبالی به نظر نمیرسید. در دبیرستان با بالاتر رفتن سنم اوضاع کمی بهتر شد و با ورود به دانشگاه راه و مسیری کاملا متفاوت را انتخاب کردم.
چرا از زادگاه و «محله» تولدت هیچچیز نمیگویی؟ به این چیزها تعصب نداری؟ نکند توی بندر لیورپول به دنیا آمدهای!
جالب این که چنین شایعهای را درست کردند؛ آن هم در حالی که من تاکنون انگلستان نرفتهام! پدر و مادرم رفسنجانی هستند و من متولد و بزرگشده تهران. هنوز هم بیشتر اقوام من ساکن کرمان و رفسنجان هستند.
چرا کتات را درمیآوری؟ دعوا داری؟
نه بابا، اصلا اهل دعوا نیستم. گرم بود، گفتم اینجوری راحتتر است!
راستی در دوران نوجوانی و جوانی، اهل رادیو و تلویزیون هم بودی؟
شدیدا! به هر حال در آن دوران که همسایهها ماهواره نداشتند(!) و خبری از اینترنت و ... نبود، تنها دلخوشی نسل جوان تلویزیون دیدن بود و برای ما فوتبالیها «ورزش و مردم» و همان چند دقیقه فوتبالی که نشان میداد، کاملا خاطرهانگیز بود. همین زیاد فوتبال تماشا کردن، انگیزه زیادی برای حضور در تلویزیون و فعالیت در این عرصه را برایم ایجاد کرد.
برای دل خودت هم «گزارش خصوصی» داشتی؟ مثلا ادای بهمنش را دربیاوری یا ... ؟
راستش سن من بیشتر به آقایان وارث، کوثری، شفیع و صالحنیا میخورد. در خلوت خودم بارها فوتبال گزارش میکردم. روی نوار ضبط صوت، بازی را گزارش میکردم و بعد به آن گوش میدادم. وقتی در اولین روزها برای تست به تلویزیون مراجعه کردم، تعداد این ضبط کردن و گوش دادنها به اوج رسید. چون خیلی به این کار علاقه داشتم، تلاش فوقالعادهیای در این راستا انجام دادم. بعدها که گزارشهای آقای بهمنش را شنیدم و افتخار ملاقات ایشان را پیدا کردم، سعی کردم از این بزرگوار، چیزهای زیادی یاد بگیرم. همانطور که بقیه دوستان همیشه در این ارتباط به من و همکاران جوان و تازهکار لطف داشتند.
باز اینجا هم شد کلیشه! مطمئنم که نسبت به آنها و کارکردهای رسانهایشان نقد داری ولی رویت نمیشود اینجا بگویی.
راستش همانطور که مربیان میگویند که نباید کار همکارانشان را نقد کنند، من هم معتقدم در صنف خودمان باید حامی یکدیگر باشیم. همه ما ایرادهایی داریم؛ در این قضیه تردیدی وجود ندارد ولی مطرح کردن ایرادهای یکدیگر به زعم من کار درستی نیست. جدا سعی کردهام از همه آنها چیز یاد بگیرم؛ از وارث، شفیع، کوتی و بهروان گرفته تا جواد خیابانی که خیلی به من کمک کرد و حتی همکاران نسل جدید مثل آقای علیفر، مزدک، پیمان و بقیه.
همیشه از خدا میخواهیم به ما «ظرفیت شهرت» بدهد. عادل فردوسیپور وقتی از رفسنجان بیرون آمد و یکدفعه به یک چهره معروف تبدیل شد که همه با انگشت نشانش میدادند یعنی در عرض یکی، دو سال از دکتر حسابی و اخوان ثالث و دانشمندان بزرگ، معروفتر شد ... این «ظرفیت» را چگونه برای خودش ساخت تا از تلفات شهرت، در امان بماند؟
امیدوارم چنین باشد. شهرت میتواند کاملا آسیبرسان هم باشد. همانطور که خیلیها در اوج شهرت به حضیض رفتند. همیشه از خدا خواستهام که ظرفیت شهرت را به من بدهد. به هر حال یک آدم مشهور باید در بین مردم همیشه خوشبرخورد باشد؛ حتی در بدترین شرایط روحی. این کار سختی است که باید از عهده آن برآییم، چون مخاطبی که در یک آن، یک آدم مشهور را میبیند، کاری به اتفاقات زندگی شخصی آن فرد ندارد. چون هر هفته او را میبیند احساس قرابت خاصی با آن شخص دارد و دوست دارد این صمیمیت دوطرفه باشد. اگر کسی بخواهد از شهرتش سوءاستفاده کند یا جنبه و ظرفیت شهرت را نداشته باشد، شک ندارم که در سراشیبی سقوط قرار میگیرد. تجربه، این فرضیه را برایم به اثبات رسانده و نمونههای اینچنینی در جامعه ما کم نیستند.
بیا برای گریز از گندهگویی(!) یک وله پخش کنیم! یک سؤال مدل میرمیرانی: فرق بین رختآویز و علی دایی، آویشن و قلعهنویی و قزلآلا و حاجرضایی چیست؟!
علی دایی را واقعا قبول دارم. خیلیها اینجوری تصور میکنند که من و دایی دشمن خونی هستیم؛ اما لااقل من چنین احساسی ندارم. به عنوان یک همدانشگاهی احترام فوقالعادهای برایش قائل هستم. بدون تردید او در تمام کشورها به عنوان مظهر و سمبل فوتبال ایران میشناسند. درست است که به نظر من، این توهم را دارد که همه دشمنش هستند مگر آنکه خلافش ثابت شود(!) اما شخصیتی قوی و محکم دارد و بااراده و انگیزه و خواست بالایش توانسته به این مدارج برسد. بازیکنانی به مراتب بااستعدادتر از او به گرد پای موفقیتهای نرسیدند. امیر قلعهنویی را به لحاظ فنی یکی از بهترین مربیان ایرانی میدانم، همین اظهار نظر من کافی است! امیر حاجرضایی را همچون پدرم دوست دارم. واژههای شخصیت، متانت، پاکی و بزرگمنشی را میتوان با این شخص معنا کرد. اینقدر دوستداشتنی است که واقعا نمیتوان او را با کسی مقایسه کرد. راستش نمیدانم آویشن چیست(!) و جواب سؤالهای میرمیرانیوار را هم بلد نیستم. خود او بهتر میداند.
خب، برای اینکه در این هوای دلگیر بارانی و این مصاحبه فلسفی مکتوب دچار شیزوفرنی نشویم، بیا لطفا دو تا خاطره شیرین برای ما بگو؛ یکی حس و حال اولین گزارش تلویزیونیات و دیگری اولین شب اجرای «90»، از دلواپسیها و گافها و چه میدانم قرهقروت بگو!
اولین بار که صدایم از تلویزیون پخش شد، بازیهای فوتبال جام رمضان بود؛ سال 1374. اینقدر هول شده بودم که «سرژیک عیوضی» دروازهبان آرارات را عیوضی (AUZY) تلفظ کردم! به هر حال حس و حال جالبی بود. به خصوص برای یک جوان 21 ساله. اولین اجراهای برنامه «90» هم هنوز در ذهنم وجود دارد. خامی، بیتجربگی، عشق، علاقه، تلاش، انگیزه، رویاپردازی، جاهطلبی، کمالخواهی، همه اینها در وجودم متبلور شده بود.
یکی از خروجیهای جالب «90» این است که باعث آشتی روشنفکران با فوتبال شد. من روشنفکران بسیاری را میشناسم که همیشه میگفتند «فوتبال افیون جامعه است» اما در خلوت خود، بدون پلک زدن دوشنبه خودشان را با «90» کشتند! خب، چه چیزی آنها را میخکوب میکند: 1ـ چکش؟ 2ـ دایره واژگانی «90»؟ 3ـ عشق جنجالپروری که عشق ویژه هزاره سوم است؟ یا چه؟
فکر کنم صداقت این برنامه باشد. در فوتبال ما تابوهایی وجود داشت که با این برنامه شکسته شد. یک دهه قبل انتقاد از پروین و حجازی جرم محسوب میشد، آنها خود را قدیس میپنداشتند اما در این برنامه در کنار حفظ حرمتها، هر کس، هر مسئول و هر مقامی، مورد نقد قرار میگرفت؛ نقدی که سعی شد عادلانه باشد و عدالتمحور. در این برنامه همه اهالی فوتبال متوجه شدند یک جایی هست که تمام اعمال و رفتار آنها را زیر ذرهبین قرار میدهد و بدون کوچکترین واهمهای آنان را به نقد میکشد و چون برنامه سالم بوده است، هیچ انگی نتوانستهاند به آن بزنند و راز ماندگاری برنامه «90» به نظر من در همین سلامت و البته صداقت آن است.
برگردیم سر «90». برنامه شما وقتی گل کرد که هیچ رقیب درست و حسابی نداشت اما توی این چند ماه اخیر با اوجگیری برنامه کوثری در شبکه دو و این خانهتکانیهای موجود در برنامه شفیع (شبکه یک)، به نظر میرسد مخاطبان «90» کمی ریزش کردهاند. خب، حالا وقت زایش و نوآوری است. چرا آیتمهای جدیدی به «90» اضافه نمیکنی؟ چه فکرهای جدیدی در سر داری؟ گاهی فکر میکردم در حاشیه بعضی جنجالها میتوان از روانشناسها و جامعهشناسهای بزرگ مملکت هم نظرخواهی کرد تا پای نخبگان هم به «90» باز شود. گاهی خیلی فکرها میکردم، ... خودت هم فکر میکنی گاهی؟
ـ صد در صد. اتفاقا حضور رقبا، انگیزه ما را بیشتر کرده است. ماهیت برنامه «90» نقد و بررسی بازیهای لیگ و اتفاقات پیرامون فوتبال است. نمیتوان اصل آن را تغییر داد اما این که شکل وسایل و ظاهر برنامه را تغییر بدهیم، مدام راجع به آن فکر میکنیم، حذف بخش کارشناسی و تند کردن ریتم برنامه با توجه به اینکه با حضور میهمانان در برنامههای شبکههای دیگر، حضور آنها دیگر جذابیت سابق را ندارد، در همین راستا انجام شده است. دوستان و مشاوران بسیار خوب و صادقی دارم که همیشه از نظراتشان برای بهبود برنامه استفاده میکنم و حتما به همین روند ادامه خواهم داد.
هیچوقت دوست نداشتم این سؤال را از کسی بپرسم اما ظاهرا چارهای ندارم. توی این چند هفته اخیر که صفحهای برای اس.ام.اس خوانندگان باز شده، خیلیها در مورد تعلقات رنگی شما پیام فرستادهاند؛ یکی میگوید استقلالی هستی، یکی دیگر میگوید پرسپولیسی. اساسا میدانم که این سؤال هیچ دردی را دوا نمیکند. اما به خاطر دل آن خوانندهها بگو اهل کجا (کدام تیم) هستی؟
جوابش معلوم است دیگر. هیچ فرقی نمیکند، یعنی نباید هم فرقی بکند. اگر تعصبی به تیمی وجود داشته باشد در برنامهها و گزارشها کاملا خودش را نشان میدهد و من خوشحالم که به شکل دورهای به استقلالی یا پرسپولیسی بودن متهم میشوم. اما انصافا هیچ کدام برایم فرقی نمیکند و به طور مساوی ضد هر دو هستم!
وقتی توی برنامه «90»، صحبتهای برخی از حاضران به حوالی خط قرمزها میرسد چگونه به آنها اشاره میکنی که مواظب باشند؟ 1ـ چشمک میزنی. 2ـ کاغذ روی میز را نشان میدهی. 3ـ سرفه یا عطسه میکنی. 4ـ میخوابانی توی گوششان. 5ـ «من بمیرم تو بمیری» میزنی؟
یک چیزی بین همه اینها! وسط حرفشان میپرم، چشمک میزنم، بالبال میزنم و خلاصه به یک نحوی به آنها میفهمانم که از خط قرمزها دارند رد میشوند، اما بعضی مواقع کاری نمیشود کرد. به هر حال ماهیت برنامه زنده است دیگر.
بالبال، چه جوری میزنی؟
ـ رنگم میپرد، اینور و آنور را نگاه میکنم، پرچم سفید تکان میدهم و ...
بعضی از منتقدان «90» میگویند لیست شرکتکنندگان برنامه شما خیلی محدود است. مگر اسامی دعوتشدهها را با جایی «چک» میکنی؟ ایرانیها معمولا از چهرههای تکراری خوششان نمیآید. جامعه آماری شرکتکنندگان در برنامه «90» واقعا کمتعداد است؟
ـ قبلا که کارشناس میآوردیم به شیوه سعی و خطا، از چهرههای جوان هم استفاده کردیم اما واقعا جواب نداد. ما واقعا فقر کارشناس فوتبال داریم. در این قضیه شک نکنید. قبول دارم که مردم تنوعطلب هستند، اما برنامههای مشابه اروپایی فقط از دو کارشناس ثابت بهره میبرند؛ نه به آن شوری شور نه به این بینمکی! اگر کارشناس خوب ـ چه داوری و چه فنی ـ داشته باشیم، من از استفاده چرخشی از آنها استقبال میکنم ولی واقع نداریم!
دوست داشتی با کدام چهره ایرانی یا جهانی در «90» مصاحبه کنی؟
کاریزمای علی پروین را دوست دارم. فکر کنم مصاحبهام با او چیز جالبی از آب دربیاید! در بین خارجیها گزینه خاصی مدنظرم نیست. اما مارادونا اگر بیاید چه شود!
«عباسسیاه» چه؟
نمیشناسم!
خب، این یک گاف است برادر! شما مگر درباره نسل اول فوتبال ایران تحقیق نداری؟ عباسسیاه همان عباس تنیدهگر، اسطوره و اعجوبه دوران پیدایش فوتبال ایران است. تا همین ده سال پیش هم زنده بود. هیچکس یادی ازش نکرد. طفلکی شوت میزد توپ میترکید آقا! قرار میگذاشت از اینور زمین به آنور زمین. مثلا توپ را شوت کند به فلان نقطه از دیرک دروازه. خب همنسل حسین صدقیانی بود. مرد؛ توی گمنامی هم بود.
بله، این نقطه ضعف من است که درباره نسل اول و حتی نسل دوم اطلاعات کافی ندارم. سعی میکنم این نقیصه را به مرور برطرف کنم. قبول دارم آنها نسل سوخته بودند و به لحاظ مالی و موقعیت اجتماعی در حق آنها اجحاف شد.
به اصول زبان فارسی پایبند هستی؟ مثلا وسواس داری که واژگان لاتین و عربی کمتری قاطی دایره لغات برنامه «90» کنی؟ یا نه، مثل نسل امروز این چیزها برایت مهم نیست؟ اصلا کارکرد «90» را در حوزه «زبانشناسی» ارزیابی کردهای؟
زبان برایم مهم است اما شاید نه به طور کامل و آنطور که شایسته است. هر از چند گاهی از واژههای بیگانه استفاده میکنم که غیرارادی است؛ مثل پارادوکس که میتوانستم از تناقض استفاده کنم. سعی دارم تواتر استفاده از لغات غیرفارسی را کمتر کنم.
مثلا نوشتههای سهراب سپهری را درباره واژگان فوتبالی خواندهای؟ آنجا که به استفاده از «گلر» و «کرنر» اعتراض دارد و میگوید ما هم بهتر است مثل عربها و ترکیهایها، جایگزین مناسبی برای واژههای فوتبالیمان داشته باشیم؟
مطلب سهراب را در «کیهان ورزشی» خواندهام. راستی اگر سهراب سپهری زنده بود، میتوانست در برنامه «90» به عنوان یک کارشناس حاضر باشد. حیف شد! زبان فارسی مثل زبان عربی از هجوم لغات بیگانه در امان نمانده است. فکر میکنم ما هم نباید مثل عربها اصرار داشته باشیم تا برای هر لغتی معادل پیدا کنیم. «کرنر» را هر کاری کنیم، کرنر است؛ همانطور که هلیکوپتر، هلیکوپتر است و نه چرخبال و بالگرد. کامپیوتر هم کامپیوتر است نه رایانه. لغتی که جاافتاده را به زعم من نمیتوان معادلسازی کرد.
راستی خانمت هم «90» را نقد میکند؟
بالطبع از نظرهای او هم استفاده میکنم.
تصور کن عادل فردوسیپور را در 60 سالگی.
امیدوارم اگر خداوند این همه به من عمر داد، عشق و علاقهام به فوتبال را از من نگیرد. فوتبال دیدن بهترین تفریح من است و از کارم واقعا لذت میبرم. امیدوارم در آن سن بتوانم همینقدر از زندگی کاریام لذت ببرم.
11 عضو تیم ملی رویایی تاریخ فوتبال ایران از نگاه عادل؟
دروازهبان: احمدرضا عابدزاده.
دفاع: آندرانیک اسکندریان، محمد پنجعلی، جواد زرینچه، مجتبی محرمی.
هافبک: علی پروین، پرویز قلیچخانی، کریم باقری.
مهاجم: علی دایی، فرشاد پیوس، ناصر محمدخانی.
مربی: مرحوم دهداری.
باز هم که نسل اولیها و نسل دومیها فراموش شدند!
گفتم که این نقطه ضعف من است!
ممنون که آمدی و شنبه بارانیات را با ما تقسیم کردی.
باعث افتخار من بود که در خدمت شما و خوانندگان عزیزتان بودم.
اتفاق نو ، در آستانه سال نو هجری شمسی، چهرهها به سوژههایی برای گفت و گوهای بلند و جذاب به همین مناسب تبدیل میشوند و هرچه چهره جذاب تر باشد، این مصاحبه میتواند ستونهای بیشتری را به خود اختصاص دهد؛ همچون گفت و گو با عادل فردوسی پور توانمندترین و تاثیرگذارترین مجری ورزشی صدا و سیما.
گفت و گو با فردوسی پور که نیوزویک او را جزو بیست چهره بانفوذ ایران قلمداد کرد، حتی اگر مربوط به گذشته باشد و مدتهای مدیدی قبل گرفته شده باشد اما بوی کهنگی نمیگیرد و این شاید به ابعاد شخصیتی و توجه ویژه مردم به این مجری و برنامه گردان مسلط بازگردد که توانسته مخاطبانش را راضی نگه دارد و علی رغم فشارهای سنگین وارده برای حذفش همچنان برنامه اش میان برنامههای ورزشی تاریخ رسانه ملی رکورددار باشد و دیگر مدعیان در مقابل 90 حرفی برای گفتن نداشته باشند. در ویژه نامه نوروزی تماشاگر گفت و گویی خاص و طولانی با فردوسی پور که کمتر تن به چنین سبک مصاحبههایی میدهد، منتشر شده که بسیاری از ناگفتههای دوران حضور وی را در این عرصه و دیدگاهش را به همراه دارد که جذابیت مطالعهاش را تا انتها حفظ میکند.
برای خیلیها جالب است بدانن این اسم «عادل» از کجا آمده. میگویند در رابطه بین روانشناسی اسمها و شخصیتهای صاحبشان یک حکمتی است، لابد!
راستش نمیدانم. این را باید از پدر و مادرم بپرسید که چنین اسمی را برایم انتخاب کردند. راجع به ارتباط این اسم با روانشناسی اسمها و شخصیتها هم تا به حال به طور جدی فکر نکرده بودم. امیدوارم در کارم بتوانم «عادل» باشم. مطمئن باشید تمام تلاشم را در این راستا به کار خواهم بست.
تو را خدا از این جملههای کلیشهای به کار نبر!
به خدا غیر از این بلد نیستم! حتما سؤالهای دیگر را غیرکلیشهای جواب خواهم داد.
بیا یک گریزی به کودکی بزنیم. نوستالژی عادل چیست؟ هیچوقت مثلا مثانه یک گاو را پر از پارچههای کهنه کردهای که باهاش بازی کنی؟ کوچههای کودکی را میگویم.
کارهای عجیب و غریب زیاد میکردم. با خودکارهایم دروازه درست میکردم و با یک تیله لیگ منظمی برگزار میکردم. تمام تیمهای بزرگ در آن لیگ حضور داشتند و بازیکنان، خودکارها بودند و توپ هم تیله بود. از همان موقع ده، یازده سالگی کاری میکردم «لیورپول» همیشه قهرمان شود و اینجوری بود که طرفدار لیورپول شدم. کلا بچه آرامی بودم و آنطور که میگویند خیلی آزارم به کسی نمیرسید.
چقدر سینمایی! من عاشق تیله بودم. خب، داشتی میگفتی ... نوجوانی و جوانی را به یاد آور.
در دوران نوجوانی در عین اینکه بچه درسخوانی بودم، عشق و علاقهام به فوتبال بیشتر و بیشتر شد. تمام امید و آرزویم مجله «دنیای ورزش» یا «کیهان ورزشی» بود که هر هفته برای به دست آوردنش کلی تلاش میکردم. با توجه به اینکه در خانوادهای کاملا غیرفوتبالی بزرگ شدم، هضم این قضایا برای والدینم کمی دشوار بود. چند بار با التماسهای زیاد، استادیوم رفتن را با پدرم تجربه کردم ولی به هر حال نکته عجیب، علاقه بی حد و حصر من به فوتبال بود در خانوادهای که اصلا فوتبالی به نظر نمیرسید. در دبیرستان با بالاتر رفتن سنم اوضاع کمی بهتر شد و با ورود به دانشگاه راه و مسیری کاملا متفاوت را انتخاب کردم.
چرا از زادگاه و «محله» تولدت هیچچیز نمیگویی؟ به این چیزها تعصب نداری؟ نکند توی بندر لیورپول به دنیا آمدهای!
جالب این که چنین شایعهای را درست کردند؛ آن هم در حالی که من تاکنون انگلستان نرفتهام! پدر و مادرم رفسنجانی هستند و من متولد و بزرگشده تهران. هنوز هم بیشتر اقوام من ساکن کرمان و رفسنجان هستند.
چرا کتات را درمیآوری؟ دعوا داری؟
نه بابا، اصلا اهل دعوا نیستم. گرم بود، گفتم اینجوری راحتتر است!
راستی در دوران نوجوانی و جوانی، اهل رادیو و تلویزیون هم بودی؟
شدیدا! به هر حال در آن دوران که همسایهها ماهواره نداشتند(!) و خبری از اینترنت و ... نبود، تنها دلخوشی نسل جوان تلویزیون دیدن بود و برای ما فوتبالیها «ورزش و مردم» و همان چند دقیقه فوتبالی که نشان میداد، کاملا خاطرهانگیز بود. همین زیاد فوتبال تماشا کردن، انگیزه زیادی برای حضور در تلویزیون و فعالیت در این عرصه را برایم ایجاد کرد.
برای دل خودت هم «گزارش خصوصی» داشتی؟ مثلا ادای بهمنش را دربیاوری یا ... ؟
راستش سن من بیشتر به آقایان وارث، کوثری، شفیع و صالحنیا میخورد. در خلوت خودم بارها فوتبال گزارش میکردم. روی نوار ضبط صوت، بازی را گزارش میکردم و بعد به آن گوش میدادم. وقتی در اولین روزها برای تست به تلویزیون مراجعه کردم، تعداد این ضبط کردن و گوش دادنها به اوج رسید. چون خیلی به این کار علاقه داشتم، تلاش فوقالعادهیای در این راستا انجام دادم. بعدها که گزارشهای آقای بهمنش را شنیدم و افتخار ملاقات ایشان را پیدا کردم، سعی کردم از این بزرگوار، چیزهای زیادی یاد بگیرم. همانطور که بقیه دوستان همیشه در این ارتباط به من و همکاران جوان و تازهکار لطف داشتند.
باز اینجا هم شد کلیشه! مطمئنم که نسبت به آنها و کارکردهای رسانهایشان نقد داری ولی رویت نمیشود اینجا بگویی.
راستش همانطور که مربیان میگویند که نباید کار همکارانشان را نقد کنند، من هم معتقدم در صنف خودمان باید حامی یکدیگر باشیم. همه ما ایرادهایی داریم؛ در این قضیه تردیدی وجود ندارد ولی مطرح کردن ایرادهای یکدیگر به زعم من کار درستی نیست. جدا سعی کردهام از همه آنها چیز یاد بگیرم؛ از وارث، شفیع، کوتی و بهروان گرفته تا جواد خیابانی که خیلی به من کمک کرد و حتی همکاران نسل جدید مثل آقای علیفر، مزدک، پیمان و بقیه.
همیشه از خدا میخواهیم به ما «ظرفیت شهرت» بدهد. عادل فردوسیپور وقتی از رفسنجان بیرون آمد و یکدفعه به یک چهره معروف تبدیل شد که همه با انگشت نشانش میدادند یعنی در عرض یکی، دو سال از دکتر حسابی و اخوان ثالث و دانشمندان بزرگ، معروفتر شد ... این «ظرفیت» را چگونه برای خودش ساخت تا از تلفات شهرت، در امان بماند؟
امیدوارم چنین باشد. شهرت میتواند کاملا آسیبرسان هم باشد. همانطور که خیلیها در اوج شهرت به حضیض رفتند. همیشه از خدا خواستهام که ظرفیت شهرت را به من بدهد. به هر حال یک آدم مشهور باید در بین مردم همیشه خوشبرخورد باشد؛ حتی در بدترین شرایط روحی. این کار سختی است که باید از عهده آن برآییم، چون مخاطبی که در یک آن، یک آدم مشهور را میبیند، کاری به اتفاقات زندگی شخصی آن فرد ندارد. چون هر هفته او را میبیند احساس قرابت خاصی با آن شخص دارد و دوست دارد این صمیمیت دوطرفه باشد. اگر کسی بخواهد از شهرتش سوءاستفاده کند یا جنبه و ظرفیت شهرت را نداشته باشد، شک ندارم که در سراشیبی سقوط قرار میگیرد. تجربه، این فرضیه را برایم به اثبات رسانده و نمونههای اینچنینی در جامعه ما کم نیستند.
بیا برای گریز از گندهگویی(!) یک وله پخش کنیم! یک سؤال مدل میرمیرانی: فرق بین رختآویز و علی دایی، آویشن و قلعهنویی و قزلآلا و حاجرضایی چیست؟!
علی دایی را واقعا قبول دارم. خیلیها اینجوری تصور میکنند که من و دایی دشمن خونی هستیم؛ اما لااقل من چنین احساسی ندارم. به عنوان یک همدانشگاهی احترام فوقالعادهای برایش قائل هستم. بدون تردید او در تمام کشورها به عنوان مظهر و سمبل فوتبال ایران میشناسند. درست است که به نظر من، این توهم را دارد که همه دشمنش هستند مگر آنکه خلافش ثابت شود(!) اما شخصیتی قوی و محکم دارد و بااراده و انگیزه و خواست بالایش توانسته به این مدارج برسد. بازیکنانی به مراتب بااستعدادتر از او به گرد پای موفقیتهای نرسیدند. امیر قلعهنویی را به لحاظ فنی یکی از بهترین مربیان ایرانی میدانم، همین اظهار نظر من کافی است! امیر حاجرضایی را همچون پدرم دوست دارم. واژههای شخصیت، متانت، پاکی و بزرگمنشی را میتوان با این شخص معنا کرد. اینقدر دوستداشتنی است که واقعا نمیتوان او را با کسی مقایسه کرد. راستش نمیدانم آویشن چیست(!) و جواب سؤالهای میرمیرانیوار را هم بلد نیستم. خود او بهتر میداند.
خب، برای اینکه در این هوای دلگیر بارانی و این مصاحبه فلسفی مکتوب دچار شیزوفرنی نشویم، بیا لطفا دو تا خاطره شیرین برای ما بگو؛ یکی حس و حال اولین گزارش تلویزیونیات و دیگری اولین شب اجرای «90»، از دلواپسیها و گافها و چه میدانم قرهقروت بگو!
اولین بار که صدایم از تلویزیون پخش شد، بازیهای فوتبال جام رمضان بود؛ سال 1374. اینقدر هول شده بودم که «سرژیک عیوضی» دروازهبان آرارات را عیوضی (AUZY) تلفظ کردم! به هر حال حس و حال جالبی بود. به خصوص برای یک جوان 21 ساله. اولین اجراهای برنامه «90» هم هنوز در ذهنم وجود دارد. خامی، بیتجربگی، عشق، علاقه، تلاش، انگیزه، رویاپردازی، جاهطلبی، کمالخواهی، همه اینها در وجودم متبلور شده بود.
یکی از خروجیهای جالب «90» این است که باعث آشتی روشنفکران با فوتبال شد. من روشنفکران بسیاری را میشناسم که همیشه میگفتند «فوتبال افیون جامعه است» اما در خلوت خود، بدون پلک زدن دوشنبه خودشان را با «90» کشتند! خب، چه چیزی آنها را میخکوب میکند: 1ـ چکش؟ 2ـ دایره واژگانی «90»؟ 3ـ عشق جنجالپروری که عشق ویژه هزاره سوم است؟ یا چه؟
فکر کنم صداقت این برنامه باشد. در فوتبال ما تابوهایی وجود داشت که با این برنامه شکسته شد. یک دهه قبل انتقاد از پروین و حجازی جرم محسوب میشد، آنها خود را قدیس میپنداشتند اما در این برنامه در کنار حفظ حرمتها، هر کس، هر مسئول و هر مقامی، مورد نقد قرار میگرفت؛ نقدی که سعی شد عادلانه باشد و عدالتمحور. در این برنامه همه اهالی فوتبال متوجه شدند یک جایی هست که تمام اعمال و رفتار آنها را زیر ذرهبین قرار میدهد و بدون کوچکترین واهمهای آنان را به نقد میکشد و چون برنامه سالم بوده است، هیچ انگی نتوانستهاند به آن بزنند و راز ماندگاری برنامه «90» به نظر من در همین سلامت و البته صداقت آن است.
برگردیم سر «90». برنامه شما وقتی گل کرد که هیچ رقیب درست و حسابی نداشت اما توی این چند ماه اخیر با اوجگیری برنامه کوثری در شبکه دو و این خانهتکانیهای موجود در برنامه شفیع (شبکه یک)، به نظر میرسد مخاطبان «90» کمی ریزش کردهاند. خب، حالا وقت زایش و نوآوری است. چرا آیتمهای جدیدی به «90» اضافه نمیکنی؟ چه فکرهای جدیدی در سر داری؟ گاهی فکر میکردم در حاشیه بعضی جنجالها میتوان از روانشناسها و جامعهشناسهای بزرگ مملکت هم نظرخواهی کرد تا پای نخبگان هم به «90» باز شود. گاهی خیلی فکرها میکردم، ... خودت هم فکر میکنی گاهی؟
ـ صد در صد. اتفاقا حضور رقبا، انگیزه ما را بیشتر کرده است. ماهیت برنامه «90» نقد و بررسی بازیهای لیگ و اتفاقات پیرامون فوتبال است. نمیتوان اصل آن را تغییر داد اما این که شکل وسایل و ظاهر برنامه را تغییر بدهیم، مدام راجع به آن فکر میکنیم، حذف بخش کارشناسی و تند کردن ریتم برنامه با توجه به اینکه با حضور میهمانان در برنامههای شبکههای دیگر، حضور آنها دیگر جذابیت سابق را ندارد، در همین راستا انجام شده است. دوستان و مشاوران بسیار خوب و صادقی دارم که همیشه از نظراتشان برای بهبود برنامه استفاده میکنم و حتما به همین روند ادامه خواهم داد.
هیچوقت دوست نداشتم این سؤال را از کسی بپرسم اما ظاهرا چارهای ندارم. توی این چند هفته اخیر که صفحهای برای اس.ام.اس خوانندگان باز شده، خیلیها در مورد تعلقات رنگی شما پیام فرستادهاند؛ یکی میگوید استقلالی هستی، یکی دیگر میگوید پرسپولیسی. اساسا میدانم که این سؤال هیچ دردی را دوا نمیکند. اما به خاطر دل آن خوانندهها بگو اهل کجا (کدام تیم) هستی؟
جوابش معلوم است دیگر. هیچ فرقی نمیکند، یعنی نباید هم فرقی بکند. اگر تعصبی به تیمی وجود داشته باشد در برنامهها و گزارشها کاملا خودش را نشان میدهد و من خوشحالم که به شکل دورهای به استقلالی یا پرسپولیسی بودن متهم میشوم. اما انصافا هیچ کدام برایم فرقی نمیکند و به طور مساوی ضد هر دو هستم!
وقتی توی برنامه «90»، صحبتهای برخی از حاضران به حوالی خط قرمزها میرسد چگونه به آنها اشاره میکنی که مواظب باشند؟ 1ـ چشمک میزنی. 2ـ کاغذ روی میز را نشان میدهی. 3ـ سرفه یا عطسه میکنی. 4ـ میخوابانی توی گوششان. 5ـ «من بمیرم تو بمیری» میزنی؟
یک چیزی بین همه اینها! وسط حرفشان میپرم، چشمک میزنم، بالبال میزنم و خلاصه به یک نحوی به آنها میفهمانم که از خط قرمزها دارند رد میشوند، اما بعضی مواقع کاری نمیشود کرد. به هر حال ماهیت برنامه زنده است دیگر.
بالبال، چه جوری میزنی؟
ـ رنگم میپرد، اینور و آنور را نگاه میکنم، پرچم سفید تکان میدهم و ...
بعضی از منتقدان «90» میگویند لیست شرکتکنندگان برنامه شما خیلی محدود است. مگر اسامی دعوتشدهها را با جایی «چک» میکنی؟ ایرانیها معمولا از چهرههای تکراری خوششان نمیآید. جامعه آماری شرکتکنندگان در برنامه «90» واقعا کمتعداد است؟
ـ قبلا که کارشناس میآوردیم به شیوه سعی و خطا، از چهرههای جوان هم استفاده کردیم اما واقعا جواب نداد. ما واقعا فقر کارشناس فوتبال داریم. در این قضیه شک نکنید. قبول دارم که مردم تنوعطلب هستند، اما برنامههای مشابه اروپایی فقط از دو کارشناس ثابت بهره میبرند؛ نه به آن شوری شور نه به این بینمکی! اگر کارشناس خوب ـ چه داوری و چه فنی ـ داشته باشیم، من از استفاده چرخشی از آنها استقبال میکنم ولی واقع نداریم!
دوست داشتی با کدام چهره ایرانی یا جهانی در «90» مصاحبه کنی؟
کاریزمای علی پروین را دوست دارم. فکر کنم مصاحبهام با او چیز جالبی از آب دربیاید! در بین خارجیها گزینه خاصی مدنظرم نیست. اما مارادونا اگر بیاید چه شود!
«عباسسیاه» چه؟
نمیشناسم!
خب، این یک گاف است برادر! شما مگر درباره نسل اول فوتبال ایران تحقیق نداری؟ عباسسیاه همان عباس تنیدهگر، اسطوره و اعجوبه دوران پیدایش فوتبال ایران است. تا همین ده سال پیش هم زنده بود. هیچکس یادی ازش نکرد. طفلکی شوت میزد توپ میترکید آقا! قرار میگذاشت از اینور زمین به آنور زمین. مثلا توپ را شوت کند به فلان نقطه از دیرک دروازه. خب همنسل حسین صدقیانی بود. مرد؛ توی گمنامی هم بود.
بله، این نقطه ضعف من است که درباره نسل اول و حتی نسل دوم اطلاعات کافی ندارم. سعی میکنم این نقیصه را به مرور برطرف کنم. قبول دارم آنها نسل سوخته بودند و به لحاظ مالی و موقعیت اجتماعی در حق آنها اجحاف شد.
به اصول زبان فارسی پایبند هستی؟ مثلا وسواس داری که واژگان لاتین و عربی کمتری قاطی دایره لغات برنامه «90» کنی؟ یا نه، مثل نسل امروز این چیزها برایت مهم نیست؟ اصلا کارکرد «90» را در حوزه «زبانشناسی» ارزیابی کردهای؟
زبان برایم مهم است اما شاید نه به طور کامل و آنطور که شایسته است. هر از چند گاهی از واژههای بیگانه استفاده میکنم که غیرارادی است؛ مثل پارادوکس که میتوانستم از تناقض استفاده کنم. سعی دارم تواتر استفاده از لغات غیرفارسی را کمتر کنم.
مثلا نوشتههای سهراب سپهری را درباره واژگان فوتبالی خواندهای؟ آنجا که به استفاده از «گلر» و «کرنر» اعتراض دارد و میگوید ما هم بهتر است مثل عربها و ترکیهایها، جایگزین مناسبی برای واژههای فوتبالیمان داشته باشیم؟
مطلب سهراب را در «کیهان ورزشی» خواندهام. راستی اگر سهراب سپهری زنده بود، میتوانست در برنامه «90» به عنوان یک کارشناس حاضر باشد. حیف شد! زبان فارسی مثل زبان عربی از هجوم لغات بیگانه در امان نمانده است. فکر میکنم ما هم نباید مثل عربها اصرار داشته باشیم تا برای هر لغتی معادل پیدا کنیم. «کرنر» را هر کاری کنیم، کرنر است؛ همانطور که هلیکوپتر، هلیکوپتر است و نه چرخبال و بالگرد. کامپیوتر هم کامپیوتر است نه رایانه. لغتی که جاافتاده را به زعم من نمیتوان معادلسازی کرد.
راستی خانمت هم «90» را نقد میکند؟
بالطبع از نظرهای او هم استفاده میکنم.
تصور کن عادل فردوسیپور را در 60 سالگی.
امیدوارم اگر خداوند این همه به من عمر داد، عشق و علاقهام به فوتبال را از من نگیرد. فوتبال دیدن بهترین تفریح من است و از کارم واقعا لذت میبرم. امیدوارم در آن سن بتوانم همینقدر از زندگی کاریام لذت ببرم.
11 عضو تیم ملی رویایی تاریخ فوتبال ایران از نگاه عادل؟
دروازهبان: احمدرضا عابدزاده.
دفاع: آندرانیک اسکندریان، محمد پنجعلی، جواد زرینچه، مجتبی محرمی.
هافبک: علی پروین، پرویز قلیچخانی، کریم باقری.
مهاجم: علی دایی، فرشاد پیوس، ناصر محمدخانی.
مربی: مرحوم دهداری.
باز هم که نسل اولیها و نسل دومیها فراموش شدند!
گفتم که این نقطه ضعف من است!
ممنون که آمدی و شنبه بارانیات را با ما تقسیم کردی.
باعث افتخار من بود که در خدمت شما و خوانندگان عزیزتان بودم.
نوشته شده توسط گروه خبری روز در یکشنبه 89/1/15 و ساعت 8:57 عصر | نظرات دیگران()