حاشیه های خواندنی از حضور رهبر انقلاب در باغ کاغذی مصلا
کیهان: بالاخره از مزایای ناشر بودن و با جماعت نویسنده دم خور بودن یکی اش همین حضور در نمایشگاه کتابی است که می تواند هیجان حضور مسئولان کشور و در راس همه ایشان، رهبر کتاب خوان و اهل فرهنگ مان باشد.
اینطوری خیالت راحت است که هم قدم زدن در راسته کتاب فروشی های یک نمایشگاه آن هم پشت سر رهبری را تجربه می کنی و هم دیده ها و گفته ها و شنیده های ناشران با رهبر را ثبت و ضبط می کنی...لذتی که حلوای تن تنانی است! بین خودمان باشد علامه دهخدا معتقد است این تن تنانی یک غلط مصطلح است و اصلش حلوای تن ترانی است.
ساعت 9 صبح هشتمین روز برپایی نمایشگاه کتاب بود و طبق وعده مدیران اجرایی، ناشران آمده بودند برای استقرار در محل غرفه ها، کمی معطلی برای هماهنگی و بعد هم ورود...فضای مصلا به گونه ای هست که شاید در نگاه اول کسی باورش نشود که نمایشگاهی در این وسعت و با این میزان بازدید روزانه در این محل در حال برگزاری است، خاصه آن سمتی که 60 هزار متر مربع فضای سرپوشیده برای ناشران خارجی درست کرده اند، بدون ستون و مقاوم در برابر باد و باران و...سازه هایی که کاملا نشان از هوش و خلاقیت ایرانی دارد. این را گفتم که دست مریزادی باشد برای اهالی اجرایی جشن ملی کتاب در تهران که در هنگامه ای که «کارگران مشغول کارند» از پس این جشن بزرگ فرهنگی برآمدند.
طبق برنامه، راهروهای 12 تا 16 شبستان اصلی، محل بازدید رهبری انتخاب شده است؛ ساعت کمی از 10 صبح گذشته بود که صدای صلوات همه را متوجه ورود آقا کرد...چند نکته اصلی، فصل مشترک تمام این 2/30 دقیقه بازدید رهبری بود، مهمترینش دقت نظر ایشان در بحث کتاب های تجویزی دینی و البته پزشکی. از همین کتاب ها که «صد راه جوان ماندن تا 73 روش فرار از فقر و 217 توصیه برای قبولی حاجات» دارد؛ آقا با تاکید به غرفه داران و ناشران چنین آثاری می گفتند: «شما خودتان امتحان کردید؟ جواب گرفته اید؟...»
تحلیل نمی کنم ولی در جامعه ما همه دنبال میانبر هستند و برای همین هم بازار این کتاب ها که اغلب یک بازار محض است، بدجوری داغ است. و نکته دیگری که رهبری در این بازدید تاکید داشت، قیمت کتاب ها و همچنین مخاطب اصلی و میزان استقبال بود؛ نکته ای که در دیدار با دست اندرکاران کتاب «دا» هم گفتند: «چاپ 110 کتاب بد نیست ولی نهایت 300هزار نسخه، تعداد چاپ زیاد مهم نیست، شمارگان فروش باید میلیونی بشود...»
¤¤¤
ورودی ساده همراه با تعارف به مسئولان نمایشگاه و گذر از میان صفی از مسئولان اجرایی و ...که ایستاده بودند برای خوشامدگویی، آغاز ماراتون قدم زدن در باغ کاغذی مصلای تهران بود. وزیر، معاون فرهنگی، برخی مسئولان دفتری وزارت فرهنگ، رئیس دفتر رهبری و یکی از فرزندان رهبری حلقه اولیه همراهی را شامل می شدند اما...این اما داستان دارد که بماند برای بعد ولی همین را بدانید که قرار است 5 نفر همراه «آقا» باشند اما 45 نفر در راهروها دور می زدند و من هم یکی شان!
دیدی یادم رفت؟
غرفه «پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی» گویا آشنا بودند و زیاد نتوانستند حرفی بزنند، چندتایی کتاب معرفی کردند و گفتند این ها تازه است اما آقا گفت: «این ها را دیدم»! بعدا معلوم شد قبل از چاپ نسخه های جزوه گونه را فرستاده اند و ...بعد هم تازه ها را آقا خودش تهیه کرده و... اما بالاخره یکی دو تا کار نو پیدا کردند و نشان دادند. « رشد اخلاقی، اهداف دنیوی فقه، بررسی فقهی - حقوقی جرایم رایانه ای و فرهنگنامه اصول فقه...» که آقا این آخری را خوشش آمد و گفت: «کتاب خوبی است...»
غرفه دار که خیلی به وجد آمده می گوید این کتاب را آقا خیلی خوششان آمد: «سیاست متعالیه از منظر حکمت متعالیه» ...
غرفه دار مرا که می بیند انگار تازه یادش آمده باشد به آن یکی همکارش می گوید: اه...دیدی یادم رفت اینو نشون بدم!
کتاب «درآمدی بر زی طلبگی» را می گفت. نوشته محمد عالم زاده نوری. از این نویسنده کتاب دیگری هم در همین باره منتشر شده به نام «لباس طلبگی» که در همین کیهان خودم معرفی اش کرده ام.
سرعت بازدید خیلی بالاست مگر اینکه آن غرفه آنقدر کتاب های جدید داشته باشد که رهبری بماند و دقایقی کوتاه کتاب ها را تورق کند. نشر «پل» که رسیدند، درباره قصه های هزارویک شب به مسئول غرفه گفتند: این قصه ها را چرا جدا جدا منتشر کردید؟
جواب واضح است دیگر، رهبری بهتر می دانند که امروزه روز دیگر کسی حوصله ندارد مثل ایشان یک 8 جلدی تاریخی را در قطار تهران - مشهد مطالعه کند، همه دنبال راه های زود رسیدن هستند! غرفه دار هم گفت: اینطوری هم ارزان تر در می آید و هم مخاطب می تواند انتخاب کند از بین آن همه داستان...
سلام همسرم را رساندند!
غرفه دار «پیام عدالت» نخستین کسی بود که کتاب «نزاع تاریخی بر سر الگوی مصرف» را هدیه داد و چفیه را گرفت! و این داستان تا پایان بازدید حدود 10 بار تکرار شد.
«پیام کلیدر» غرفه ای بود که شکار عکاسان شده بود، خانم میانسالی با چهره ای شبیه به«دا» مادر نویسنده کتاب دا، مثل ابر بهاری اشک می ریخت...آقا هم که آمد، گفت انتشارات برای همسرم است و این ها هم کتاب هایش...چفیه آقا را گرفت و فی المجلس انداخت روی شانه هایش. مانتو و مقنعه داشت خانم متصدی. آقا که می رفت من جا پای ایشان قصه اصلی را دنبال می کردم. به این خانم که رسیدم گفتم چه خبر؟ گفت: سلامتی. و با چنان شوقی تعریف می کرد که...«آقا دو تا از کتاب های شوهرمو دست کشید...من خیلی دوستشون دارم...تازه گفتن سلام شوهرتان رو هم برسانید...امروز بهترین روز من بوده...»
بی فایده است خودم می دانم؛ نوشتن نه طعم دیدن و شنیدن دارد و نه عرضه تصور کردن؛ و این البته به ضعف نویسنده هم مربوط است بعلاوه عجله برای روزنامه! با این حال می نویسم و شما خود تصور کنید و ادامه بدهید لطفا!
«نشر پیکان» کتاب شعری رو کرد تا حال و هوای آقا را عوض کند اما رودست خورد! غرفه دار توضیح می داد که برای اولین بار گزینه موضوعی اشعار فارسی را کتاب کردیم و ...آقا سریع کتاب را باز کرد و یک مرتبه انگار موضوعات را در حافظه خود مرور کرده باشد، گفت: برای آینه و موضوع «آینه» باید به دیوان بیدل مراجعه می کردین...آینه سرتاسر آن دیوان را گرفته و چه بیت هایی دارد...
ما تا حالا رمان هندی نخواندیم
جوان داشت توضیح می داد که بله این همان کتابی است که شما گفتین اما به عربی.
- کی این را عربی کرده؟
- شریعتمداری نامی بوده که همراه ابوی بنده...
- ابوی شما؟
- دکتر غفاری...
- شما پسر دکتر غفاری هستین؟...خیلی خوب...خیلی خوب...آها...آشیخ محمد تقی شریعتمداری...خیلی خوب...
و غرفه دار را شما تصور کنید که تنها لبخند می زند و تایید می کند...کمی آنطرف تر چنین صحنه ای تکرار شد، آقا درباره مترجم پرسید و غرفه دار گفت: محمد مجلسی...آقا کمی مکث کرد و انگار بخواهد چیزی بگوید اما تردید داشته باشد...از غرفه بیرون آمدند، یکباره رو به معاون وزیر گفت: من فریدون مجلسی را می شناسم...خیلی از آثارش را هم خوانده ام، این نبود...کارهای آقای مجلسی را من زیاد خواندم...
«چی چاپ می کنین؟...جدید چی دارین؟ ...مخاطب این کتاب ها کیا هستن؟ فروش خوبی هم داره؟» این سوالات عمده ای بود که از بسیاری از غرفه ها به تناسب آشنایی رهبر با آثارشان پرسیده می شد...خانم غرفه دار ناگهان به ذهنش زد و گفت: ما رمان هندی چاپ کردیم...آقا گفت: ما تا حالا رمان هندی نخواندیم...غرفه دار نشر «دژ» مجموعه 4 جلدی « شوهر دلخواه من» را نشان داد و گفت: رمان های خوبی است مخصوص خانم ها...وقتی آقا رفت، داشت به همکارش می گفت: چقدر عالی بود! من تا حالا آقا رو از نزدیک ندیده بودم!
نشر «درّ دانش بهمن» رمان 4جلدی داشت از استفنی مه یر...رهبر کمی از کیفیت و چیستی رمان پرسید و بعد گفت: «این کار را سخت می کند که 4 جلد پیوسته باید خوانده شود...» آخر غرفه دار می گفت که رمان ها به هم پیوسته است و 4 جلد را باید کنار هم خواند.
قرآنی آوردند کوچک و حجیم با کاغذ نفیس و ضخیم؛ از همان ها که مجموعه شعر چاپ می کنند باهاش. آقا دست گرفت و بوسید و گذاشت روی میز ناشر. بعد گفت: چرا این کاغذ؟ اگر برای خواندن باشد سنگین می شود دیگر...
« خادم الرضا» کتابی منتشر کرده بود به نام«همت مضاعف، کار مضاعف».آقا تا کتاب را دید، گفت: همتی کردین این کتاب را به این سرعت درآوردین ها!
ناشری بود که به زبان ترکی مجموعه شعری را منتشر کرده بود، آقا از طرف کمی ترکی پرسید و بعد گفت: زبان بیش از آنچه که به واژه تکیه داشته باشد به ترکیب، جمله بندی و رابطه میان جمله ها وابسته است...ممکن است یک جمله بگوییم با تمام کلمات عربی اما یک عرب متوجه نشود، چون اساس کلام، رابطه بین جمله هاست...»
بعد هم در غرفه ترسیم، سؤالاتی درباره اینکه آیا اصلا خیاطی نیز به عنوان هنر تلقی می شود یا خیر؟...پرسید و دست گذاشت روی کتاب راسته دوزی! کتاب های خانگی بدی نداشت.
پذیرایی مفصل میان روز
ساعت 12 بود که تیم همراه یکباره به چپ چپ کرد و رفت انتهای سالن و در غرفه «علمی و فرهنگی» جا خوش کرد...ما که عقب تر بودیم از سروصدای خوش مزه ای فهمیدیم که «پذیرایی» مفصلی به راه است و یک استکان کمرباریک چای همراه با قند، منتظر همراهان رهبری است. آقا خیلی راحت عصا را تکیه داده به بغل صندلی و دارد استکان کمر باریک را با حبه قندهای خیلی کوچک، میل می کند...در حین میل کردن هم باقی دوستان دارند توضیح می دهند و می گویند چه شد و چه نشد و نمایشگاه ال است و می خواست بل باشد و...امامی، خبرنگار واحد مرکزی خبر که همراه تیم رسانه ای است، نزدیک می شود تا سوالی بپرسد و آقا هم به مزاح می گوید همان حرف هایی که پریروز درباره «دا» گفتم!
باز هم بین خودمان بماند بعد از پخش آن گزارش و دیدار دست اندرکاران«دا» با رهبری فروش این کتاب که از ابتدای نمایشگاه زیاد خوب نبود، یک صعود عجیبی گرفت...و این همان تاثیر حمایت مسئولان از کتاب است...با عرض پوزش باید بگویم که غرفه سروش وابسته به صداوسیما پر از خالی بود و رهبری در گذر از راهروی این غرفه طویل با محوطه ای خالی از سکنه روبرو شد!
وقتی راهرویی بازدید می شد و محافظ ها سرشان خلوت می شد، می رفتند سراغ ناشران و کتاب می خریدند، هدیه هم قبول نمی کردند، مثل خود آقا...دولتی ها که به هیچوجه و خصوصی ها هم گزیده...تازه محافظ ها از غرفه داران هم تشکر می کردند به خاطر اینکه وقتشان گرفته شده و یا احیانا کمی اذیت شده اند.
ساعت 12.30 دقیقه بود... آقا از راهروهای نمایشگاه که خارج شدند، جمعیتی پشت صف ماشین ها ایستاده بودند و با دیدن رهبر انگار آمده اند حسینیه امام خمینی(ره) برای دیدار...موج گرفتند و موج افشانی کردند...خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست... ابوالفضل علمدار، خامنه ای نگهدار... و این صدای جمعیت بدرقه رهبر تا خروج از نمایشگاه بود.
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=50152