افتتاحیه کرسیهای آزاداندیشی در دانشگاه تهران/2
ابراهیمفیاض:هنوز در تقلید محض به سر میبریم
سعیدزیباکلام:ادعای بیطرفی چیزی جز افسانه نیست
دکتر ابراهیم فیاض و دکتر سعید زیباکلام از دیگر چهره هایی بودند که در همایش دانشکده حقوق دانشگاه تهران حضور یافتند و درخصوص کرسی های آزاداندیشی سخن گفتند.
به گزارش رجانیوز فیاض عضو هیئت علمی و استاد مردم شناسی دانشگاه تهران در بررسی این موضوع از دیدگاه مردمشناسی خاطرنشان کرد: جغرافیای ما در ایران جغرافیایی آرام است و ایران کشوری است همه نوع آبوهوا را دارا است و اقیانوسی در کنار آن نیست که مانند کشور آمریکا آب و هوای اقیانوسی و خشن داشته باشد. وی افزود: آبوهوای ایران آرام است ایرانیها نیز از نظر مردمشناسان مردمی آرام هستند.
فیاض در ادامه تصریح کرد: مردم ایران کوهپایه نشین هستند و این از دیگر دلایل آرام بودن آنها است. ایرانیها مردمی کوچنشین هستند و ییلاق و قشلاق کرده پس یکجا نشین نیستند.
استاد مردم شناسی دانشگاه تهران افزود: با این ساختار تمدن ایران یک تمدن جهانی است و در مسیر و حرکت است؛ کوپر نظریهپرداز غربی در فلسفه سیاسی خود این مسئله را مطرح میکند که ایرانیها میتوانند یک فلسفه سیاسی پرقدرت را تشکیل دهند.
این استاد دانشگاه با اشاره به اینکه فلسفه ما به شدت ایرانی بوده و پس از سلسله صفویه شکل گرفته است خاطرنشان کرد: متأسفانه ما پس از ملاصدرا به بیفلسفهگری محض رسیدیم و از زمان مشروطه به بعد فیلسوف، شاعر، فقیه و.... بزرگ نداشتهایم.
وی با اشاره به اینکه در دوره صفویه شاهعباس یک غربزده کامل بود و غربزدگی از آنجا در جامعه ما نشأت گرفت، خاطرنشان کرد: بحثهایی که در دوره قاجاریه در خصوص فلسفه مطرح شده است همان فلسفه ملاصدرا است. در زمان پهلوی نیز فلسفه ملاصدرا ادامه پیدا کرد و در این زمان بود که عدهای در انجمن حکمت و فلسفه و انجمن دوستی ایران و فرانسه سعی داشتند حکومت پهلوی را به فلسفه اسلامی ملاصدرایی بسط دهند.
فیاض با اشاره به اینکه ما پس از ملاصدرا نتوانستیم علوم انسانی را بنا کنیم تصریح کرد: علوم انسانی که اکنون مطرح است بر مبنای نظریات ملاصدرا است و ملاصدرا روان را به نفس و روح انتزاعی داده است.
استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران با تأکید براینکه ما اکنون 100 سال در جا زدهایم به این دلیل که ملاصدرا محیط بستهای را برای ما ایجاد کرده است خاطرنشان کرد: امثال افرادی چون علامه زنوزی، شهرانی و حسنزاده آملی سعی کردهاند با ایجاد بحثهایی این محیط بسته را کمی باز کنند.
وی افزود: از نظر هانری کربن، معرفتشناسی را از اسلام باید گرفت پس همه فلسفههای اسلامی باید میانفرهنگی شوند و دیگر نباید فلسفه را به پستو برد و باید این مباحث را اکنون به روشنی مطرح کرد.
این استاد دانشگاه در ادامه تصریح کرد: فلسفه میانفرهنگی توسط سعید زیباکلام در حال پیریزی، نیازمند جامعه است. فیاض خاطرنشان کرد: ما اکنون به تقلید فعال در جامعه خود نرسیدهایم و هنوز در تقلید محض به سر میبریم.
وی با اشاره به اینکه ساختارهای دانشگاه ما ضد تولید علم و دانش است تأکید کرد: تحولات بسیار گستردهای در حوزه فلسفه توسط شیخ انصاری صورت گرفت اما این در حالی است که ما وی را به عنوان یک فیلسوف نمیشناسیم و باید توجه داشت امام خمینی (ره) و علامه طباطبایی در بحث فلسفه به نظریات شیخ انصاری رجوع کردهاند.
وی در بخش دیگری از سخنان خود به معضلات و مشکلات موجود در دانشگاههای کشور اشاره و خاطرنشان کرد: دانشگاههای ما اکنون تشریفاتی و آئیننامهایی هستند. در حال حاضر در دانشگاه تهران به میزان سه برابر استادان، کارمندان در حال فعالیت هستند و این نمونهای از یک دانشگاه سازمانی است که از پایین به بالا حرکت نکرده بلکه بالعکس حالا به پایین حرکت میکند.
وی افزود: اکنون در دانشگاههای کشورمان هر فرد اگر یک تز را ارائه دهد وی به عنوان پرفسور یا دانشمند معرفی میشود و این در حالی است که اکنون دانشجویان ما تنها در معرکه نمره گرفتن هستند.
فیاض در ادامه تصریح کرد: من در دفاعیههای دانشجویان به خصوص دانشگاههای مطرح کشور شرکت کرده و این معضلات و مشکلات را به وضوح مشاهده کردهام. وی با اشاره به اینکه دانشگاه سازمانی، یعنی خفه کردن علم و دانش است خاطرنشان کرد: اکنون متأسفانه هیچ رابطهای میان دانشگاه، صنعت و جامعه وجود ندارد.
فیاض در بخش دیگری از سخنان خود به مشکلات و معضلات علمی موجود در حوزههای علمیه اشاره کرد و بیان داشت: در حوزهها فلسفه ملاصدرایی علم را بسته کرده است و اصول فقه بسته شد. وی افزود: پس از مشروطه ما هیچ فقیهی نداشتیم همانطور که شهید مطهری در برخی از سخنان خود اعلام کردند پس از دوران مشروطه فقط در جامعه مجتهد مقلد داشتیم.
فیاض در ادامه افزود: اگر بخواهیم به این مشکلات رسیدگی کنیم باید دوباره عرفان شیعی و ائمه را بررسی کنیم و این در حالی است که باید توجه داشت مجموع عرفانهای نظریهپردازان غربی از جمله هگل و کانت خارج از مسئله اصلی ما است.
استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران در ادامه تصریح کرد: ما باید سخنان قرآن کریم و ائمه اطهار را استخراج کرده و نظریات تمامی فلاسفه از جمله فلاسفه غربی و شرقی را بازشناسی کنیم.وی خاطرنشان کرد: عقلانیت اسلامی باید بازخوانی شود و اکنون باید به جای نهی از منکر در جامعه به امر به معروف در حوزه علوم اجتماعی بپردازیم.
فیاض در پایان تاکید کرد: الان در زمان حال ما همواره در جامعه نهی از منکر می کنیم و به مسئله امر به معروف نمی پردازیم. بر همین اساس دین ما سازمانی می شود که مشکل عمده ی ما ما در حال حاضر همین مسئله است زیرا دین سازمانی مانع و ترمز است.
در ادامه این برنامه دکتر سعید زیباکلام عضو هیئت علمی و استاد فلسفه دانشگاه تهران به ارائه 2 مقاله علمی در این رابطه پرداخت که به طور اختصاصی رجانیوز متن کامل هر 2 مقاله را منتشر می کند:
مقاله نخست: عقل و استدلال و عقلانیت [1]
هنگامی که ما میگوییم: "من با این استدلال شما قانع یا متقاعد شدم" و یا "من با این استدلال شما ترغیب شدم"، آیا مراد این است که استدلال شما ـــ یعنی دلایلی که شما اقامه کردهاید ـــ دارای ممیزاتی است که هر کس آنها را بشنود یا بخواند قانع(متقاعد) یا ترغیب میشود؟ به عبارتی دیگر، آیا ما باید از قانع(متقاعد)کنندگی یا ترغیبکنندگی استدلالها و میزان آن پرسش کنیم؟ در این صورت، آیا تاکنون در مناقشات فلسفی و یا مباحثات و مناظرات نظری در خانواد? علوم اجتماعی مشاهده کردهایم که استدلالی توانسته باشد اولاً، هم? مباحثین و مناظرین موضوع مناقشه را قانع(متقاعد) یا ترغیب کرده باشد؟ و ثانیاً، به یک میزان قانع و ترغیب کرده باشد؟
گمان میکنم پاسخ منفی به هر دو سؤال برای همگان روشن باشد. آنچه اما مهم است مورد تأمل قرارگیرد این است که چرا؟ چرا در طول تاریخِ طولانی نظریهپردازیها و اخذ مواضع فلسفی، و در طول تاریخ نه چندان طولانی علوماجتماعی، هیچ موضوعی را نمیتوان یافت که برای آن استدلال یا استدلالهایی شده باشد و آن استدلال یا استدلالها تمام مخاطبان خود را قانع یا ترغیب کرده باشد؟ نه تنها از اقناع و ترغیبشدگی فراگیر هیچ سراغی در هیچ موضوع و موضعی نمیتوان یافت که قابلتأملتر، اگر کاوش تاریخی خود را قدری صبورانهتر صورت بخشیم به نحو شگفتانگیزی درمییابیم که هیچ استدلال معیّن و خاصی را نمیتوان در دو خانواد? بزرگ فلسفه و علوماجتماعی یافت که با تعدادی ـــ کم و اکثراً زیاد ـــ از انواع استدلالهای مخالف و معارض و مغایر ـــ یا بطور خلاصه، ضداستدلال ـــ مواجه نشده باشد.
یک پاسخ ممکن، و شاید هم مطرحشده، این است: برای اینکه آن استدلالِ(های) ناکام، هم? ممیّزات تمامعیار استدلالی که بتواند همه مباحثین و مناظرین را قانع و یا ترغیبکند، نداشته است. روشن است که این سخن میتواند به برداشتی همانگویانه تن بدهد. یعنی، اگر در پاسخ این سؤال که: کدام استدلال واجد هم? ممیزات تمامعیار استدلال است، گفته شود استدلالی که بتواند همه مباحثین و مناظرین را قانع یا ترغیبکند. و اگر در پاسخ این سؤال که: کدام استدلال میتواند همه مباحثین و مناظرین را قانع یا ترغیب کند، گفته شود استدلالی که واجد هم? ممیزات تمامعیار استدلال باشد، واضح است که دربار? چیستی استدلال و اقناع و ترغیبکنندگی آن هیچ سخنی نگفتهایم.
با این وصف چه کنیم؟ اگر بخواهیم پاسخ ممکن بالا را از برداشت همانگویانه نجات بدهیم باید چه کنیم؟ یک پاسخ ممکن، و شاید هم مطرحشده، این است که مبادرت به تعیین ممیّزات تمامعیار آن استدلالی کنیم که بتواند همه را قانع و یا ترغیب کند. روشن است که در اینجا به گونهای دست به گریبان مُثُل استدلال شدهایم، و حال آنکه متأسفانه کماکان در آن غار معروف گرفتار و دربند هستیم. و در بند غاربودن هم یعنی "هر که از ظن خود شد ُحکیم ُ مُثلشناس". و "هر که از ظن خود شد ُحکیم ُ مُثلشناس" هم یعنی همین اقیانوس موّاجِ بیقرارِ بیکرانِ بلاضابط? فرجامناپذیرِ ظنّیات و حدسیات پایانناپذیرِ بیسامان و موقتی قشون ُحکیمان ُ. و ظنون ُحکیمان ُ هم یعنی همان موجوداتی که در تحلیل نهایی مولود و محصول تعلّقات و تمنّیات توبرتو و ذوسطوح ُحکیمانی ُ است که حکمت را میخواهند خود با تعقّل و استدلالهای خود بسازند و یا، اگر قدری تواضع بخرج دهند، میخواهند خود با تعقّل و استدلالهای خود بیابند. و این، به نوب? خود، یعنی به تعداد فیلسوفانی که دربار? مُثلِ استدلال به تأمل و نظریهپردازی نشستهاند با ُ مُثلها ُی استدلال مواجه میشویم. مُثلهایی که در خوشبینانهترین حالت تنها از شباهت خانوادگی ویتگنشتاینی برخوردار هستند. و این تازه آغاز ماجراست! زیرا هریک از ُمثلها ُی استدلال با فوجی از انواع ضداستدلالهای سایر ُحکیمان ُ مثلشناس مواجه میشوند. حاصل جمع یا فرجام نهایی این استدلالها و ضداستدلالها دربار? مُثل استدلال، میشود بخشی از همان اقیانوس مواج بیقرار فرجامناپذیر. یعنی، همین وضع موجود فلسفه! اگر قدری سر خود را از لاک آرام بخش خود و بافتههای قبیل? خود بیرون ببریم و موضوعی را چند صباحی مورد پژوهش جدی قراردهیم به تدریج متوجه خواهیم شد که این کاخهای مولود تعقّل و استدلال بر چه نوع بنیانی برافراشته شدهاند.
البته یک امکان دیگر هم وجود دارد و آن اینکه ُحکیم ُ ما موضع خود دربار? مُثل استدلال ـــ همان استدلالِ بطور آفاقی معتبر ـــ را معتبر و درست اعلام کند و از آنِ دیگران را نامعتبر و دچار ظنونِ حاصل از آن غار جفاکار ساتر حقایق، و البته برای اعتبار موضع خود و بیاعتباری یا کذب مواضع دیگران هم استدلال کند، آری استدلال![2]
اما این شیو? کار و این نوع موضعگیری دارای دو معضل? جدید است. نخست اینکه این منهاج بر روی سایر ُحکیمانِ ُ حکمتساز یا حکمتباف باز است. و نه تنها باز است که سایر حکمتسازان/ بافان هم دقیقاً مبادرت به همین شیو? کار کرده اند. و روشن است که مفتوحبودن این باب بر روی سایر ُحکما ُ چه تبعاتی دارد. ثانیاً، اینک که ُ حکیم ُ ما ممیّزات تمامعیار آن استدلالی را تعیین کرده که بتواند همه را قانع یا ترغیب کند، از خود سؤال کنیم: آیا الگوی استدلال معتبر وی توانسته پس از بکارگیری، همه را قانع یا ترغیب کند؟ روشن است که این سؤال متفاوت از سؤال فلسفهشناسانه یا متافلسفیای است که در بحث مُثلهای استدلالِ رقیب در بالا به تحلیل بدان پرداختیم. پاسخ این سؤال اخیر هم روشن است.
تحلیل خود را با این سؤال آغاز کردیم: "هنگامی که ما میگوییم: "من با این استدلال شما قانع یا متقاعد شدم" . . . ، آیا مراد این است که استدلال شما ـــ یعنی دلایلی که شما اقامه کردهاید ـــ دارای ممیّزاتی است که هر کس آنها را بشنود یا بخواند قانع(متقاعد) یا ترغیب میشود؟ به عبارتی دیگر، آیا ما باید از قانع(متقاعد)کنندگی یا ترغیبکنندگی استدلالها و میزان آن پرسش کنیم؟". سپس، این سؤال مهم را مورد کاوش قراردادیم که: چرا هیچ موضوعی را نمیتوان در فلسفه و علوماجتماعی یافت که برای آن استدلال(هایی) شده باشد و آن استدلال(ها) تمام مخاطبان خود را قانع یا ترغیب کرده باشد؟ کاوش تحلیلی ما نشان داد که هر نوع تلاش متافلسفی جهت تعیین مُثل، الگو یا پارادایم استدلال به نحوی که توان قانعکنندگی یا ترغیبکنندگی فراگیر داشته باشد با معضلات متعددی مواجه میشود. اینک:
1. آیا به نظر نمیرسد که طرح سؤال از قانع(متقاعد)کنندگی یا ترغیبکنندگی استدلالها، به منزل? قابلیتها و ممیزاتی جهانشمول و آفاقی و قابلمفهومسازی، بیفایده و محتوم به شکست بوده است؟
2. آیا، درنتیجه، به نظر نمیرسد که اساساً بحث و کاوش مفهومسازانه دربار? مقول? استدلال، به منزل? مفهومی جهانشمول و آفاقی، نه فقط بیفایده که، بنیاناً نابجا بوده و از ابتدا غلط تصورشده است؟
3. آیا به نظر نمیرسد که، به عوض پرسش از قابلیت یا فاعلیتهای جهانشمول و آفاقی استدلالها، باید از چگونگی و میزان قانع(متقاعد)شدگی یا ترغیبشدگی انسانها پرسش کرد؟
4. آیا به نظر نمیرسد که با توجه به گستردگی، پیچیدگی، و تنوع بیکران انسانها، تعیین چگونگی و میزان قانع(متقاعد)شدگی یا ترغیبشدگی انسانها امری بینهایت دشوار، عملاً تعمیمناپذیر، و نهایتاً بیفایده و بیثمر خواهد بود؟
5. آیا با توجه به مراتب فوق به نظر نمیرسد که به عوض مفهومسازی دربار? استدلال، ثمربخشتر است که انسانها صرفاً با هم تعامل کنند ـــ همان کاری که هم? صنوف مردمِ هم? فرهنگها و تمدنها، من جمله فیلسوفان، بیتوجه به توصیهها و تحکّمهای فیلسوفان همواره بدان پرداختهاند ـــ تعاملی فراگیر و ذوابعاد، شامل گفتگو، و البته هر فرد به نحو اجتنابناپذیری موافق موازین و هنجارهای فرهنگیـاجتماعی و حالات قلبی خویش؟ و این، یعنی:
الف) تعامل میان انسانها را در چارچوب گفتگویِ قاعدهمند استدلالیِ اقناعی و ترغیبی یا برد و باختی محصور نکنیم.
ب) در سطحی فرودینتر، تعامل میان انسانها را در چارچوب گفتگوی قاعدهمند محصور نکنیم.
ج) و باز هم بنیانیتر، تعامل میان انسانها را در چارچوب گفتگو محصور نکنیم. انسانها آن چنان موجودات پیچیده، ذوابعاد، گریزپا، غنی، حصرشکن، و کثیرالاهدافی هستند که نمیتوان برای تعامل آنها حد و حصری، و قواعدی لازمالاتباع تقنین و الزام کرد. کافی است قدری به آنها با دقت بیشتری بنگریم!
و سخن آخر اینکه، امکان دارد به نظر برخی چنین آید که: مگر خود این بحثهایی که در این نوشتار آمده، استدلال نیست؟ و اگر چه نویسند? آنها از واژ? استدلال استفاده نکرده لیکن در عمل خود مبادرت به استدلال کرده، برای برخی نظرات یا مواضع اقام? دلیل کرده و علیه برخی دیگر نیز دلایلی ارائه کرده است.
به نظر من، چنین اعتراض یا انتقادی کاملاً مسموع و شاید حتی، با تلقیای از استدلال، مقبول هم باشد. اما پیش از هر چیز باید تکلیف چیستی مفهوم استدلال را روشن کرد، کاری که من در این نوشتار سعی کردهام نشان بدهم که شدنی نیست. با این وصف، و بدون اینکه خود و منتقد فرضیام را گرفتار تکرار بحثهای فوق کنم، و بدون اینکه تلاش کنم اجزاء تلقی منتقد فرضیام از استدلال و اقام? دلیل را ترسیم کنم باید تصریح کنم: اینکه فردی این بحث و تحلیل را استدلالی بداند و یا فردی هم پیدا شود که این بحث و گفتگو را استدلالی نداند ـــ که کاملاً امکانپذیر است ـــ هیچ تفاوتی نمیکند. من فقط به منتقد فرضی اولیام گوشزد میکنم که به منتقد فرضی دومی توجه کند که این بحث و تحلیل را ابداً استدلالی یا حاوی استدلال نمی داند. و به منتقد فرضی دوم هم موضع منتقد فرضی اول را گوشزد میکنم.
اما عاقبتالامر، من خود بر چه موضعم؟ اولاً، باور ندارم که آنچه در این نوشتار آمده مطالبی را اثبات کرده[3] و، در نتیجه، هم? خوانندگان اقناع و یا اسکات میشوند. اضافهکنم که بنیاناً بر این عقیده نیستم که مطلبی که به واسط? استدلال ُ اثبات شده باشد همه و یا حتی برخی از خوانندگان یا شنوندگان خود را قانع یا ساکت کند! ابداً! ثانیاً، باور ندارم که هم? خوانندگان قانع(متقاعد) یا ترغیب میشوند، بلکه با توجه به سیطر? فرهنگ به شدت یونانیـمدرنیستی معاصر، بسیار بعید است بیش از انگشتشماری قانع یا ترغیب شوند. ثالثاً، به نظرم چندان و بلکه ابداً مهم نیست که این نوشتار را برخی استدلالی و برخی کاملاً غیراستدلالی بدانند و بنامند. و از این تکاندهندهتر و البته قابلانتظارتر، رابعاً، چندان و بلکه ابداً مهم نیست که خود این نوشتار را استدلالی میدانم یا غیراستدلالی. این که استدلالی بدانند(یا بدانم) یا غیراستدلالی، به خودی خود مهم و تعیینکننده نیست. آنچه اما تعیینکننده است آن مبنایی است که این ارزیابی حاصل و تابع آن است، ارزیابیای که، به تبع، مقبولیت این نوشتار را رقم میزند. و بالاخره، خامساً، مرا هیچ دخل و تصرفی دربار? آن مبنا ُ متصور نیست.
پی نوشتها:
1. مقال? "عقل استدلال و عقلانیت(دو)" تحت انتشار است.
2. عجالتاً این شیو? کار نامطلوب را مصادره به مطلوب می کنیم و تحلیل و واکاوی نامطلوبیت آن را به فرصت دیگری محول می کنیم.
3. در اینجا فرض کردهام که "اثبات" معنا و مفهوم مشخص، معیّن، و محصّل واحدی برای همگان دارد.
مقاله دوم: افسان? بیطرفی
1ــ چه کسی میتواند بگوید من بیطرفام در حالیکه میفهمد بیطرفی مفهوماً چه دلالت ارزششناختی دارد؟ یعنی، میفهمد که هیچیک از نظامهای ارزشیِ اخلاقی و اخلاقِ سیاسی را که توسط فیلسوفان یا متکلّمان معاصر یا قرون گذشته صورتبندی و تقنین و تجویز شدهاست نمیتواند مصادره یا پیشفرضکند. و این یعنی، نه تنها هیچیک از آن نظامهای بستهبندیشده را بهطور یکجا، که هیچیک از اجزاء و مقومات آنها را هم، نمیتواند گزینشکند و یا التقاطاً مورد تألیف و ترکیب قراردهد، خواه آن نظامها و آحاد آموزههایشان منشأ الهی داشته باشند خواه منشأ انسانی ـــ همان مجموع? متغیّر و متکثّر و بیقرار آمال و امیال و هوسات انسانی.
2ــ چه کسی میتواند بگوید من بیطرفام در حالیکه میفهمد بیطرفی مفهوماً چه دلالت معرفتشناختی(1)دارد؟ یعنی، میفهمد که نه تنها هیچیک از نظریههای متعدد رقیب معرفتشناختی را نباید مصادره و مفروضکند که هیچیک از موازین مقرر و تجویزشد? آنها را هم نباید مصادره یا مسلم فرضکند، خواه آن نظریههای متعدد رقیب، معاصر باشند یا متعلق به قرون وسطی و یا به عصر یونان باستان. خواه آن موازین مدرن و معاصر باشند خواه متعلق به اعصار و قرون دور و دورتر. که واضح است این کار بلافاصله بیطرفی او را مخدوش و بل منتفی میکند.
3ــ چه کسی میتواند بگوید من بیطرفام در حالیکه میفهمد بیطرفی مفهوماً چه دلالت هستیشناختی دارد؟ یعنی، میفهمد که هیچ موضع و مطلبی را نباید از مکاتب و مشارب یا نظریههای مابعدالطبیعی حال و گذشته دربار? چگونگی منشأ این عالم، چگونگی وجود این عالم، چیستی اثاثیه این عالم، چگونگی نسبت اثاثیة این عالم به یکدیگر، و چیستی و چگونگی فرجام این عالم اخذ و اختیارکند. خواه این اخذ و اختیار بهطور رسمی و علنی و اعلامشده صورتگیرد خواه بهواسط? حلول لطیف مواریث فرهنگ اجتماعی و تاریخی. خواه آن اخذ و اختیارِ رسمی و علنی از نظامهای مابعدالطبیعی الهی صورت گیرد خواه از نظامهای غیرالهی قدیم و جدید. خواه آن مواریث فرهنگ اجتماعی و تاریخی عمیقاً ریشه در آموزشهای انبیاء داشته باشد خواه مواریثی باشد که عالماً و عامداً مورد دینزدایی قرار گرفته باشند.
4ــ چه کسی میتواند بگوید من بیطرفام در حالیکه میفهمد بیطرفی مفهوماً چه دلالتی در بار? نظریههای علمی اعم از طبیعی یا اجتماعی دارد؟ یعنی، میفهمد که اخذ و اختیار هر نظریه یا مکتبی از این دو دسته از علوم، در واقع وی را بنیاناً و به نحو مرصوصی مرهون و مربوب سه حوز? ارزششناسی، معرفتشناسی، و هستیشناسی کردهاست و این یعنی، از موضع بیطرفی خارج شده است.
5ــ چه کسی میتواند بگوید من بیطرفام در حالیکه میفهمد بیطرفی مفهوماً چه دلالتی در بار? فرهنگها و تمدنها دارد؟ یعنی، میفهمد که هیچ جزیی یا بخشی از هیچ فرهنگ و تمدنی را نباید تلویحاً یا به تصریح مصادرهکند. میفهمد که نسبت به تمام فرهنگها و تمدنهای گذشته و حال باید بلاموضع باشد که به محض اخذ هر جزیی از آنها، به هر بهانهای، دستکم بیطرفی زایل میشود. و "به هر بهانهای" هم یعنی، به هر علتی و یا بهواسط? هر دلیلی، موجه باشد یا ناموجه، توجیهپذیر باشد یا نباشد. زیرا هم علت و دلیل بودنشان و هم موجهبودن یا توجیهپذیربودنشان جملگی بازمیگردد به همان سه حوز? ارزششناسی، معرفتشناسی، و هستیشناسی.
ــ اینک از خود سؤالکنیم: چه کسی میتواند بگوید من بیطرفام؟ به نظر میرسد اینک بایستهتر است این سؤال را مطرحکنیم: آیا کسی میتواند بگوید من بیطرفام؟ اینک به نظر میرسد این سؤال فوقالعاده جالبتر، مهمتر، بنیانیتر، و سرنوشتسازتر است: آیا دعوی بیطرفی چیزی جز افسانهای است که برخی از ما بنیآدم برای فروختن یا قبولاندن برخی از آمال و امیال و آراءمان به برخی دیگر از بنیآدم ساخته و پرداختهایم؟
ــ آیا روشن نیست که مدعیان بیطرفی با این ادعا به نحوی خودآگاه یا ناخودآگاه بر کرسی حضرت حق(جلّ جلاله و عزّه و عظمته) تکیه میزنند؟
ــ آیا دعوی بیطرفی به نحوی همان موضع و دعوی آفاقیت (2) نیست؟
ــ و بالاخره، آیا دعوی بیطرفی قلب تپند? نگرش خارجِ دینی(همان برون دینی) نیست؟
پی نوشتها:
1. در واقع صحیح و دقیق این بود که دلالت معرفتشناختی را در ضمن دلالت ارزششناختی مورد بحث و تحلیل قرارمیدادم نه مستقلاً. زیرا بیهیچ تردیدی تمام نظریههای معرفتشناختی عمیقاً در بستر و زمینهای مشحون از ارزشهای اخلاقی و اخلاق سیاسی ریشه دارند! بستر و زمینهای که غالباٌ اگر نه همواره شکل صورتبندیشده، مدون، و نظاممندی نیافته و به صورت فرهنگ اجتماعی و تاریخی به انحاء بسیار گسترده، ملفوف، و غیرمحسوس در آن نظریهها فرو میریزند و یا حلول میکنند.
2. همان که بعضاً به نحو بسیار لغزنده و لغزانندهای عینیت خوانده میشود.
منبع ما : http://rajanews.com/detail.asp?id=47940
نوشته شده توسط گروه خبری روز در دوشنبه 89/1/23 و ساعت 3:32 عصر |
نظرات دیگران()