علیرضا قزوه شاعر انقلابی، شجاع و غزلسرای کشور در تازهترین مطلبی که با عنوان «هر که رسید خون ما ریخت...» نوشته، از فحاشی ها و واکنشهای غیرمنصفانه به اشعار سیاسیاش گلایه کرده است.
به گزارش فارس، متن کامل یادداشت و شعر تازه علیرضا قزوه که در وبلاگش منتشر شده، به این شرح است:
«خیلی وقت است که یک گروه کار شب و روزشان این شده که مرا اذیت کنند و اعصابم را به هم بریزند. شب و روز فحاشی میکنند و پیامهایی میگذارند که آدم شرمش میآید از بازگو کردن آنها.
اگر سیلی میخورند فحشش را به من میدهند و اگر پدرشان توی گوششان میزند تلافیاش را سر من در میآورند. عیبی ندارد.
بعضی هم مرا نصیحت میکنند که سرت را بینداز پایین و مثل بچه آدم شعر عاشقانه بگو. از دلسوزی این جماعت هم متشکرم.
بعضی هم خط و نشان میکشند که اگر به قدرت رسیدیم فلان میکنیم و بهمان. به هر حال با این همه لطف همهشان زیاد.
آدمها با همین رفتارهایشان شناخته میشوند و شکر خدا که دوستان امتحانشان را خیلی زود پس دادند.
در مورد مبلغ قرارداد!! و این که چقدر گرفتی این شعر را سرودی هم سوالات متعددی شده که باید بگویم قرارمان یک ماه پول نفت بوده که آنها فقط یک روز پول نفت با یک کوبیده اضافه دادند. (تا کور شود هر آنکه نتواند دید.) تازه شاید بقیهاش را هم دادند.
شعر جدیدم را هم بخوانید تا ببینید که من تنها منتقد یک جناح خاص نیستم و اگر دشمنان شیخ پرسیدند که برای این شعر چقدر از جناح سبز جدید گرفتهای خواهم گفت تمام پانصد میلیون اهدایی آقای شین. جیم. را!!!
حرف دیگری ندارم جز سلامتی شما و آرزوی داشتن کمی انصاف برای آنها که میدانند و نمیدانند.
به هر حال مستقل بودن از این مصیبت ها هم دارد.
شعر را بخوانید:
هر که رسید خون ما ریخت، مرغ عزا شدیم و شادی
ما به کجا پناه آریم رستم اگر کند شغادی
شکر خدا که اهل اشراق جمله مشاییاند امروز
شکر خدا که باز گرم است بحث مریدی و مرادی
چیست سبب که مثل سدها سدّ ره هماند مردم
آن همه طرح اجتماعی، این همه فکر اقتصادی
در هر دولتی که آمد ترکیبش همیشه این بود:
شصت مدیر سطح پایین، بیست وزیر طرح کادی
داد ز دورهای که شاگرد تکیه نمیکند به استاد
وای به لحظهای که استاد فخر کند به بیسوادی
این همه سال رفت و یاران دور شدند از غم هم
تاجر شهر شد سپاهی واعظ شهر شد ستادی
واعظ ما هنوز دشنام میدهد از سر تعصّب
نایی ما هنوز سرنا میزند از سر گشادی
خشمش اگر نبود طوفان بود یکی خروش بیگاه
شعرش اگر نبود شمشیر بود یکی تفنگ بادی
شعر ز روزنامه کوچید جام جم است و شرح سریال
در پی قصه جناییست قصهنویس اعتمادی
باز نماندهاند صد شکر این همه شاعران ز حرکت
کم نشده ست تا به امروز رونق شعر از کسادی
ما همه چند ماه از خویش دورتریم و دیرتر هم
ماه رجب گذشت و تقویم مانده در اوّل جمادی
کاشکی از نمای نزدیک ریز شویم در دل خود
دور شدیم از حقیقت بیشتر از هزار وادی
کاش بلال در دل ما نیمه شبی اذان بگوید
کاش صلا زند موذّن، کاش ندا دهد منادی
حضرت عشق دوستان را دور مکن ز خویش، چندیست
پشت سر تو در سجودند این همه ملجم مرادی!
شکر خدا که تیمساران پشت و پناه مردمانند
شکر خدا که استوار است دولت احمدینژادی
لازم به توضیح است که این شعر را در همان روزهایی سرودم که شعر «از رأیها به شیخ همان یک وجب رسید» را سروده بودم.»